اندک اندک
و بی هیچ جارو جنجالی
صدای ت در خاطره هایم محو میشود
ستاره چشم هایت کم سو
طعم لب هایت نسیان زده
و نام ت کم رنگ
چونان که نبوده ای از ازل
چونان که نشنیده ام تو را
و نمیشناسمت
همچو غریبه ای رهگذر
که عبور می کند چشم ها را
بی آنکه بلرزاند دلی را
زمان همچو آب میشوید
تصاویر مانده از تو را
از ذهنم
و عقربه ها بیتفاوت و خستگی ناپذیر
همچو زنبوران کارگر
راه رفته را باز میگردند
چه توفیر میکند که دیروز
چه گذشت بر من
چشم هایشان به فرداست
به فردا ...
روح وحشی