صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو



حریم خیال مرا یار
به جز عطر نفس های تو
و مهر چشمانت
امیری نیست
هیچ
پادشاهی کن
بر این قلمرو بی سامان

روح وحشی

پ.ن. دعا کن هیچوقت دستم بهت نرسه ...


هیچی بدتر از این نمیتونه باشه که عاشق کسی شده باشی که تکلیفش با خودش روشن نیست و بجای عقل ، گچ تو کله اشه !!

کسی که قلبش قشنگ ترین قلب دنیاست اما با دستای خودش اونو دفن کرده ...

کسی که وقتی خودشه بهترینه و برای من بی نظیر .

اما چه میشه کرد وقتی خودش اصرار به حماقت داره و درگیر کله ی گچی خودشه ؟


روح وحشی


گوش هایم

تشنه و حریص اند به شنیدن

کرم های دروغ می لولند

بر دهان ها

چشم هایم نابینا

پلک هایم منقبض

تاریکی بر پوست خورشید

به تن سپید ماه

چنبره زده

دست هایم در جیب هایم

به پناه

ترسان

از لمس سردی

لجوج

بید تنم

می لرزد

در بادی که می وزد از دهان قبرها

اینجا عشق مرده است


روح وحشی


پ.ن. قاتلش را می شناسد دلم ...





روبروی ساعت رومیری می نشینم . به آن زل میزنم . عقربه ها می چرخند و 6 عصر را نشان می دهند .
لبخندی تلخ می نشیند روی صورتم . عقربه ها باز هم میچرخند بی آنکه به من توجه کنند. ساعت 7 عصر است .
حوصله ام سر می رود . گذشته را مرور می کنم . گریه ام می گیرد . عقربه ها می چرخند .ساعت 8 است.
ساعت 10:45 شب است . من آبی به صورتم می زنم . چای می ریزم . موسیقی پخش میشود و تکه ای شیرینی در بشقاب من است . شعری می خوانم . شعری که دلم را می نوازد . عقربه ها می چرخند .
ساعت 11 شب است و من بیهوده به زمان دلخوش بودم ...

روح وحشی

پ.ن. از 250 دقیقه  فقط 15 دقیقه ی آن را زندگی کردم ...


نه قفس افاقه می کند

نه قل و زنجیر

این چموش  را

دندان روی جگر

می چینی به جِد

بال های کودک ِخیال را


روح وحشی


چه رنج آور است

از دست  دادن

وقتی در آغازی

و  دل کندن

جان کندنی
مکرر

وقتی در اوجی

نشسته بر نقره ای  ماه

...

به عمد

ندیدن

نشیندن

اما چه حاصل ؟

حقیقت خود پیداست


..

و خداوند سکوت را آفرید

در میان لب هایی

پر از حرف

.

می پذیری

چونان که از ازل چنین بوده

سرنوشتت


روح وحشی



کتاب "جای خالی سلوچ" محمود دولت آبادی را ورق می زدم.جایی از کتاب نوشته بود :
"روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام می شود، بهار می آید".

دیدم گوشه ی همین صفحه نوشته ام : "از یک جایی به بعد، حال آدم خوب نمی شود"...
حرفم را پس گرفتم، خط زدم جمله ی خودم را. اصلأ همانی که دولت آبادی گفته...

از یک جایی به بعد، آدم آرام میگیرد، بزرگ می شود، بالغ می شود، پای تمام اشتباهاتش می ایستد، سنگینی تصمیمی که گرفته را گردن دیگری نمی اندازد، دنبال مقصر نمی گردد، قبول می کند گذشته اش را، انکار نمی کند آن را، نادیده اش نمی گیرد، حذفش نمی کند، اجازه می دهد هرچه هست، هرچه بوده در همان گذشته بماند، حالا باید آینده را بسازد، از نو، به نوعی دیگر.

یاد می گیرد زندگی یک موهبت است، غنیمت است، نعمت است،باید قدرش را بداند و.....
همه ی اینها را که فهمید یک آرامشی می آید می نشیند توی دلش، توی روح و روانش.
اینجای زندگی همان جایی است که دولت آبادی گفته اصلا از یک جایی به بعد حال ادم خوب می شود.

نویسنده : ناشناس


هر چی میری جلوتر آرزوهات کم میشن ، دغدغه هات رنگ می بازن ، کمتر می رنجی ، بیشتر مهر می ورزی اگر عاشق باشی ...

بعضی از ما عاشق زاده میشیم . بعضی عاشق خودمون و بس . بعضی عاشق زندگی .بعضی هم همیشه دنبال یک آدم هستن تا حس کنن عاشق هستن .

بعضی از ما اصلا نمیفهمیم که عشق و دوست داشتن چیه .

بعضی ها هم می ترسیم. از عشق و مهر ورزی .از دهندگی ...

چیزی که من دراین سالهای عمر فهمیدم اینه که زندگی بی عشق خود مرگه اما نه مرگ جسمانی بلکه مرگ روح !

عشق به هر چی و به هرکس باعث چرخش انرژی میشه ... مگر روح ما چیزی غیر از انرژیه ؟!

دوست داشتن و عشق به ذاته پر از رنج و درده . من معتقدم عشق از رنج تغذیه می کنه . و رنج اصلا بد نیست . رنج روح رو صیقل می ده . آبدیده می کنه . رشد میکنی .
انسان های منفعل که بیشتر باری به هر جهت زندگی می کنن و دنبال زندگی آرام هستن ...کم کم میمیرن . خودشونم نمی فهمن .مثل داستان قورباغه که اغلب ما می دونیم !

زندگی آروم چیه ؟ پول و رفاه و تن دادن به آنچه سرنوشت میخواد ؟ دلخوشی های کوچیک و بی ارزش . امنیت چیزیه که اینا می خوان چون حوصله هیچ چالش واقعی رو ندارن . ترجیح می دن تووی سایه و خنکای درخت بشینن و از هیجانات سفر کویر داغ بگن . کلی هم حال میکنن که دارن از سفر سخت و پر از مشکل حرف می زنن . ادعا میکنن که اصلا کویر نوردن !!

تصورشم برام رنج آوره ...

این آرامش همون مرگ روحه !

این انفعال مثل دستی روی گلومه !

ترجیح میدم رنج بکشم اما به سمت جلو قدم بردارم . با پاهای خودم .جتی اگر زخمی و یا حتی بشکنه !

هر چیزی بهایی داره و بهای عشق و دوست داشتن هزینه کردن از خودته ...از انرژی هات تا صد برابرش بدست بیاری . اما آدمای کوته فکر خساست می کنن و هیچی هزینه نمیکنن چون می ترسن دارایی شون تموم شه ...

و کسی که دهندگی نداشته باشه چیزی هم نصیبش نمیشه .

حالا بشینیم از عدم موفقیت هامون بگیم و غر بزنیم . عدم موفقیت در کار ، درس ، عشق ، ارتباطات و...

واقعا چقدر هزینه کردیم از خودمون که حالا توقع داریم ؟

این سوال رو بپرسیم و پاسخ بدیم . صادقانه !

...

همه به من میگن دیوونه ! چون دست به هرکاری میزنم با تمام انرژیم میرم جلو . زندگی عادی ، کار ، درس و تحصیل ، عشق به عزیزانم و همه ی فعالیت هام ...

همیشه هم انرژیم چند برابر شده . حتی وقتی شکست خوردم !

نترسیم از دیوونگی . احمق ترین آدما عاقلترین ها هستن ... عقل ترسوی معامله گر متخصص داغون کردنه مگر اینکه مهار بشه و تحت تسلط ...

از ما گفتن !

ارادتمندیم

:D


روح وحشی

پ.ن. خوشحالم که یه دیوونه ام


 

چه آرزوها داشتم

دگر ندارم

ندارم


...

چه بیصدا

کم میشوی از من

چه پر هیاهو

کم شدم از تو


..

هرگز در نیافتم

چرا

.

و من 

چه آرزوها داشتم 

دگر ندارم


روح وحشی



می سپارم
تن عریان
به باد
خاک
آتش
جانور تیز دندان
هر چه جز انسان
آی از این واژه
که خوابیده پشتش
هزاران شیطان

روح وحشی


بعضی خواسته ها ظاهرش تلخه ولی پر از شیرینیه . همیشه دلم میخواسته راس 60 سالگی کالبدم رو ترک کنم . زندگی پر از رنجه و تنها چیزی که اون رو قابل تحمل میکنه عشقه . همین عشق اگر سرنوشت یاریم کنه منو تا اون سن می کشونه و بعد دیگه رها میشم .

عشقی که بیشتر به یک وظیفه شبیه .وظیفه ی غریزی که طبیعت به ما تحمیل کرده و ما هم بنابر همون غریزه با جان و دل انجامش میدیم .

عملا غیر از این دیگه انگیزه ای ندارم . این سالها هم بگذره و تمام ...

بعضی وقت ها خستگی ها اونقدر عمیقه که تظاهر کردن ها هر چقدر خوب و با کیفیت باشه طوری که خودتم باور کنی سرحالی ، باز هم جواب نمیدن . همه چیز موقته و تو لحظه هارو زندگی می کنی بی اینکه به فردا بیاندیشی .

شادی ها اونقدر سطحی هستن که به نسیمی میرن کنار و چهره ی اصلی روزگارت معلوم میشه .

به امید رسیدن سریعتره 60 سالگی ...

این آرزو هم پر از تناقضه . این سرعت یعنی خوش گذشتن .خوش گذشتن هم با آرزوی حاضر منافات داره .

ما آدما خودمونم نمیدونیم چه مرگمونه ...


روح وحشی

 دانلود

دیشب

به گمانم

فرشته ای بر خواب هایم

هبوط کرده

مهتاب

برکه ی پر ز نیلوفر

آب

ریه هایم پر ز هوای تازه اش

کودکانه می دود

به میان گیسوانم

تنم

نی نی چشمانم

پرنده ای بی قفس

بی بند

صیادی

بی اسلحه

بی دام

یک راز

یک رویا

من هنوز خوابم

خوابزده در میان مَه

جنگلی پر از عطر کاج

و برکه ای صاف

که میسپارم تن عریان به خنکایش

رگ هایم پر از سرخوشی

لب هایم برنگ دلش

سرخ

می خندم

دیشب

فرشته ای بر من هبوط کرد

پر از مهر

آن سویش پیدا

زلال همچو چشمه ای ناپیدا

شبنم ها در حسد

بر گل ها گریان

خورشید به سردی

در تابشش لرزان

مردمان

آه مردمان

بی خبر

کور

به دیدنش

بوییدنش

نوشیدنش

دیشب بر من اما هبوط کرد

آن پیدای ناپیدا

 

روح وحشی


,

اگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشی ، زندگی زیاد هم سخت نیست .

٠•●ஜ ارنست همینگوی ஜ●•

 

 

سکوت

پس ِ سقوط

از اوج خواستن

به تهی شدن از هر شهوت

...

کودکی در زهدان مهر

خفته بر خاک

در تمنای یک بوسه

بر پلک های خوابزده

..

مستی

بی می

بی شراب

غوطه ور در هیچ

سبک تر از کاه

.

می شکفد لبخندی

آری آغاز زیباست

 

روح وحشی

black-and-white-photography-by-Benoit-Courti-10


پنجره را باز می کنم

هوای تازه

می لغزد به ناز

به ریه های غبار گرفته ی اتاق

پرده می رقصد به شوق

بر تن ِ رنگ پریده ی قاب

خواب از بِسترم می پرد

پروانه ای می نشیند بر سایه ی گیسوانم

و من زیبا میشوم

دلم هُری می ریزد

کسی صدایم میکند

آنسوی تاریکی

در باغ

نامم را میخواند به مهر

دست هایش پر از شب بو

چشم هایش صمیمی

اشک آلود

.

.

.

خورشید می خزد بر پوست آسمان

صبح رسیده انگار ... 

 

روح وحشی

 

 


2 گام

عبور ازوابستگی

عبور ازدلبستگی

وارستگی

...

گام اول بالاخره موفقیت آمیز برداشته شد.

گام دوم کمی سخته اما کم کم داره خیزش برداشته میشه . هر کاری اولش سخته اما وقتی استارت زدی خدا کمک میکنه .

خاطرات گذشته تلخ و شیرینش به همون گذشته تعلق داره . تلخ ها ، درس و تجربه و شیرین ها ، نوازشگر روح برای ثانیه ای و نه بیش ...

اشتباهی که من کردم این بود که اجازه دادم خاطرات گذشته ذهنم را اشغال کنه و وقت و انرژی من رو بگیره .

خاطرات شیرین گذشته ی من ! هرگز فراموشتان نمیکنم چون حافظه ی خوبی دارم اما شما به همان گذشته متعلق اید . با تمام احترام میخوام بایگانی تون کنم ... تا وقتی شما در ذهن من هستید به من فرصت نخواهید داد تا خاطرات و تجارب  زیبای جدید برای خودم بیافرینم . زندگی ادامه داره و ما همواره نیاز به ماجراها و خاطرات و تجارب جدید داریم .

کم کم دارم میسپرمتون به آلبوم قدیمی و اطمینان میدم اونجا جاتون خوبه . گاهی سر فرصت نگاهی به شما خوام کرد ... همین و نه بیشتر ...

روح وحشی


 

وقتی کسی اصرار داره نباشه ... اصرار داره نباشی بهتره کم کم نباشی ... کم کم بذاری نباشه .

زمان قدرت زیادی داره ... حتی قدرت پاک کردن قشنگ ترین خاطرات رو .

باید به زمان اعتماد کرد ...گاهی .

گذشته ها گذشته ...

روح وحشی

روزهای خوبی دارم مملو از شادی و آرامش :)

شاید کوتاه باشه اما هست .

برای داشتن این لحظه های خوب شکر ...

 

 

روزهاتون قشنگ .

پاییز قشنگ داره میاد ...

روح وحشی



عشق،
خطای فاحشِ فرد
در تمایز یک آدم معمولی
از بقیه آدم های معمولی است.

- جرج برنارد شاو


وقتی برای دیگران لقمه بزرگتر از دهانشان باشی
آنها چاره ای ندارند جز آنکه" خردت " کنند ، کوچکت کنند ،
تا برایشان اندازه شوی !

 

  آدرس وبلاگ در پرشین بلاگ

 

تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم

تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام

 

آدرس فیسبوک

 

***

 

ﺍﯾﻦ ﻃﺒﻊ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ .ﻫﺮﮐﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﻭ ﺑﺸﻮﻧﺪ. ﺑﻪ ﺁﺏ ﺩﺭﯾﺎ ﻭ ﺑﺎﺩ ﺻﺤﺮﺍ ﻣﯽ‌ﻣﺎﻧﻨﺪ. ﺑﯽﻗﺮﺍﺭ. ﺑﯽ‌ﻗﺮﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺫﺍﺗﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺁﯼ ...ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺸﻪﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﺸﻨﺪﻩ ﭼﻪﻫﺎ ﺧﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ!

کودک که بودم مادرم نوکم را چید ...

روزگار سیب های درختم را به طوفان هایش

و تو دلم را لبه ی حوضچه ی تنهایی

حالا  دیگر نه زبان گفتن دارم نه برورویی برای دلبری و نه دلی ...

گیسوانم را نیز خودم میچینم !

 

به دو چیز عادت کرده ام ... اگر نباشند تنم مور مور میشود ... اصلا انگار کن که معتاد شده ام به ...

میگرن

و به نبودنت 

 

روح وحشی

پ.ن. ترک عادت موجب مرض است ... پس همچنان نباش که قدر کافی این روزگار مرض حوالتمان نموده است  :|


بگذار فکر کند فریبم داده ...

روح وحشی

زن اگر بخواهد با نفسش ؛با نگاهش ، با صدایش  وبا دستان دعایش هم میتواند تو را در آغوش بگیرد .

زن باران عشق است ...

اگر تو را بخواهد خیس نشدن ات محال است .

روح وحشی


.سیمین بهبهانی چه زیبا گفت:

"ﺁﺩﻣﻬﺎ "ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ...

ﮔﺎﻫﻲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﮔﺎﻫﻲ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺕ،

ﺁﻥ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﻫﻤﺴﻔﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ
ﺁﻥ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﺗﺠﺮﺑه ای ﺑﺮﺍﻱ ﺳﻔﺮ....

ﮔﺎﻫﻲ "ﺗﻠﺦ"
ﮔﺎﻫﻲ "ﺷﻴﺮﻳﻦ"

ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ"ﻟﺒﺨﻨﺪ" ﻣﻲ ﺯﻧﻲ
ﮔﺎﻫﻲ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ "لبانت" ﺑﺮﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ

.ﺍﻣﺎ ﺗﻮ...
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ
ﺑﻪ ﺗﻠﺦ ﺗﺮﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻳﺖ

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ و ﺍﻳﻦ ﺁﻣﺪﻥ باید ﺭﺥ ﺑﺪﻫﺪ
ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺪﺍﻧﻲ....

"ﺁﻣﺪﻥ" ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﺑﻠﺪﻧﺪ
ﺍﻳﻦ "ﻣﺎﻧﺪﻥ" ﺍﺳﺖ

ﻛﻪ "ﻫﻨﺮ" ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫد


دلسوزی عمیقی حس میکنم نسبت به کسانی که همه چیز را با نگاه
قضاوت
و
نقد
می بینند. اینها به شدت خودشیفته و متوهم هستند. لذت بردن را خوب بلد نیستند و برای جلب توجه و تغذیه من هاشان مدام دیگران و زندگی را زیر سوال می برند ...
واقعا ترحم برانگیزند که خیال می کنند رقمی هستند در این جهان لایتناهی.
براستی که ما هیچ هستیم و بس !

روح حشی

 
کینه و تنفر را به کسانی واگذار کنید که نمیتوانند دوست بدارند......

(ویکتور هوگو)
 

 

هیچ آگاه شدنی بدون درد نخواهد بود ...

٠•●ஜ کارل گوستاو یونگ ஜ●•٠
 

امروز جمعه است  و حالا نزدیک غروب . غروب های دلگیر جمعه که در کشورهای بسیاری یکشنبه ها این نقش محزون رو به عهده داره ...

6 روز تلاش و فعالیت و شرطی شدن ما ... ناگهان روز تعطیل بی فعالیت معمول روزهای قبل و احساس بیهودگی و سرگردانی ذهن شرطی شده ...

دلتنگی ذهن برای کارهای روزهای کاری ...

ما یادمون میره که ذهن نیستیم و روح هستیم . با ذهن یکی میشیم در این سوگ و دلمون میگیره .

راه آسونش اینه که یک برنامه ریزی خوب و شاد بکنیم .اونوقت زمان میره پی کارش و شور و شوق یک روز خوب میاد جاش .

راه سختش هم اینه که به ذهن مسلط بشیم و اجازه ندیم همه چی رو بگیره دستش .

روز جمعه هم مثل بقیه روزهاست فقط کارهای عادی تعطیل شدن تا ما با استراحت و تفریح ،انرژی از دست رفته رو به بدن برگردونیم.

عین این داستان مال یکشنبه هاست . دقیقا همین ماجرا ...

پس جمعه خاص و دلگیر نیست . ذهن ماست که کولی بازی درمیاره :D

 

روح وحشی

پ.ن. غروب پر از عشقی داشته باشید