کتاب "جای خالی سلوچ" محمود دولت آبادی را ورق می زدم.جایی از کتاب نوشته بود :
"روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام می شود، بهار می آید".
دیدم گوشه ی همین صفحه نوشته ام : "از یک جایی به بعد، حال آدم خوب نمی شود"...
حرفم را پس گرفتم، خط زدم جمله ی خودم را. اصلأ همانی که دولت آبادی گفته...
از یک جایی به بعد، آدم آرام میگیرد، بزرگ می شود، بالغ می شود، پای تمام اشتباهاتش می ایستد، سنگینی تصمیمی که گرفته را گردن دیگری نمی اندازد، دنبال مقصر نمی گردد، قبول می کند گذشته اش را، انکار نمی کند آن را، نادیده اش نمی گیرد، حذفش نمی کند، اجازه می دهد هرچه هست، هرچه بوده در همان گذشته بماند، حالا باید آینده را بسازد، از نو، به نوعی دیگر.
یاد می گیرد زندگی یک موهبت است، غنیمت است، نعمت است،باید قدرش را بداند و.....
همه ی اینها را که فهمید یک آرامشی می آید می نشیند توی دلش، توی روح و روانش.
اینجای زندگی همان جایی است که دولت آبادی گفته اصلا از یک جایی به بعد حال ادم خوب می شود.
نویسنده : ناشناس