بعضی خواسته ها ظاهرش تلخه ولی پر از شیرینیه . همیشه دلم میخواسته راس 60 سالگی کالبدم رو ترک کنم . زندگی پر از رنجه و تنها چیزی که اون رو قابل تحمل میکنه عشقه . همین عشق اگر سرنوشت یاریم کنه منو تا اون سن می کشونه و بعد دیگه رها میشم .
عشقی که بیشتر به یک وظیفه شبیه .وظیفه ی غریزی که طبیعت به ما تحمیل کرده و ما هم بنابر همون غریزه با جان و دل انجامش میدیم .
عملا غیر از این دیگه انگیزه ای ندارم . این سالها هم بگذره و تمام ...
بعضی وقت ها خستگی ها اونقدر عمیقه که تظاهر کردن ها هر چقدر خوب و با کیفیت باشه طوری که خودتم باور کنی سرحالی ، باز هم جواب نمیدن . همه چیز موقته و تو لحظه هارو زندگی می کنی بی اینکه به فردا بیاندیشی .
شادی ها اونقدر سطحی هستن که به نسیمی میرن کنار و چهره ی اصلی روزگارت معلوم میشه .
به امید رسیدن سریعتره 60 سالگی ...
این آرزو هم پر از تناقضه . این سرعت یعنی خوش گذشتن .خوش گذشتن هم با آرزوی حاضر منافات داره .
ما آدما خودمونم نمیدونیم چه مرگمونه ...
روح وحشی