صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو




اونجاست که در عین غرق بودن در آغوش کمال اطمینان ، برسی به اینکه به هرچی باور و اعتقاد و اعتماد و اطمینان داشتی همه ویران شده و زیر یک علامت سوال بزرگ رفته !

ناگهان ببینی زکی ! اونی که یقین میپنداشتی عین شک از آب در آمده !


حقیقت شده مجاز

مجاز شده حقیقت

حقیقت و مجاز هم کشک و دوغ !


اینجاست که حسابی حالت جا میاد .

یک زلزله ی 10 ریشتری به عمق هسته ی سلول هات ! مغز استخوان که کلا متلاشی !!



روح وحشی

+ققنوس شدن سخته اما ناممکن نیست .

از میان آتش برخیز ..

نه یک بار نه 10 بار بلکه هم هزار بار ....



گاهی تصمیم میگیری که حریم تنهایی خودت را بشکنی و کسی را وارد آن کنی و نامش را دوست بگذاری .
حواست باشد که او ارزشش را داشته باشد .
تنهایی ارزشمند است . دوستی را انتخاب کن که از تنهایی ات ارزشمند تر باشد !

بهترین دوست کسی است که به تو بسیار بیاموزاند .
با تو نه تنها یک رنگ بلکه صمیمی باشد .
به رشد و تعالی تو کمک کند و بودنش بودن ات را تشدید کند .
دوست خوب به تنهایی تو ؛ به حریم تو و به خواسته های تو احترام میگذارد و اگر رفتن اش بودن تو را مکرر کند بسادگی خواهد رفت .
دوست خوب یک همراه است و نه یک مزاحم که به روزها و ساعت هایت وقت و بی وقت و پر توقع آویزان باشد ...

دوست خوبی باشیم ...

روح وحشی

✅ دقیقا از چه چیز مرگ می ترسید؟ – اروین د. یالوم


از بیشتر مراجعه کنندگانم می پرسم: «دقیقا از چه چیز مرگ می ترسید؟»


پاسخ های مختلفی که به این پرسش می دهند، غالبا به درمان سرعت می بخشد. وقتی که از جولیا (یکی از مراجعین) پرسیدم: «چرا مرگ اینقدر ترسناک است؟ چه چیز خاصی در مرگ هست که تو را می ترساند؟» فورا پاسخ داد:


«همه کارهایی که انجام نداده ام.» پاسخ جولیا به جانمایه ای اشاره می کند که برای همه آنهایی که به مرگ می اندیشند یا با آن روبرو می شوند اهمیت دارد:


رابطه دو جانبه بین ترس از مرگ و حس زندگی نزیسته.

به عبارت دیگر، هر چه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. در تجربه کامل زندگی هر چه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید. نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیانکرده است: «زندگیت را به کمال برسان و بموقع بمیر.» همانطور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تأکید کرده است: «برای مرگ چیزی جز قلعه ای ویران به جای نگذار» و سارتر در زندگینامه اش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک می شوم … و یقین داشتم که آخرین تپش های قلبم در آخرین صفحه های کارم ثبت می شود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت».


خیره به خورشید نگریستن

اروین یالوم

 به دنبال حواس‌پرتی می‌گردم - فردین علیخواه


🔸 گریز (escapism) یکی از مفاهیم مطالعات فرهنگی است و به معنای آن است که وقتی ما با واقعیتی ناخوشایند مواجه می‌شویم به دنبال حواس‌پرتی می‌رویم. درواقع آنچه در «گریز» رخ می‌دهد استقبال خودخواستۀ فرد از حواس‌پرتی است تا شاید به این طریق بتواند ساعت‌ها یا روزهایی خود را ازنظر جسمی و ذهنی از آن واقعیت ناخوشایند دور کند. در موضوع گریز، دو موقعیت « گریز از » و « گریز به » وجود دارد. افراد مختلف معمولاً گریزگاه خود را می‌جویند. برای مثال زن‌وشوهری که اختلافات جدی دارند ولی هر دو ساعت‌ها چشمانشان را به صفحه‌نمایش تلفن همراه می‌دوزند تا ذهن خود را از مشکل اصلی دور کنند، مردی که همسرش به او خیانت کرده است و برای کنار آمدن با این بحران مدام می‌نوشد تا از واقعیت به خیال کوچ نماید، زنی که نشانه‌هایی از خیانت را در همسرش دیده است و ذهن پرآشوب خود را مدام با لکه‌گیری سرویس بهداشتی خانه‌اش آرام می‌کند.


🔸 گریز می‌تواند در دو سطح ذهنی و جسمی باشد. ولی نکته آن است که افراد می‌توانند ازنظر جسمی از موقعیتی ناخوشایند بگریزند ولی ذهنشان همچنان گرفتار آن موقعیت باشد و البته برعکس آن‌هم صادق است. کم نیستند ایرانیانی که باانگیزۀ گریز، از ایران مهاجرت کرده‌اند و جسمشان در یک شهر آرام اروپایی قرار دارد ولی ذهنشان از مشکلات جامعه ایرانی دور نمی‌شود، و هستند ایرانیانی که جسمشان در ایران و در کانون مشکلات مختلف اقتصادی و اجتماعیِ فعلی قرار دارد ولی ازنظر ذهنی هرروز در کنار رودخانه دانوب قدم می‌زنند!


🔸 ولی گریز فقط محدود به روابط روزمره اجتماعی نیست. گاهی اوقات گریز، واکنش به بحران‌های بزرگ‌تری است که در جوامع آشکار می‌شود. آلن برینکلی، استاد تاریخ سیاسی دانشگاه کلمبیا در سال ۱۹۸۲ کتابی با عنوان «فرهنگ و سیاست در دوران رکود بزرگ» منتشر کرد تا نشان دهد که چگونه «گریز» یکی از سازوکارهای کنار آمدن با پیامدهای رکود اقتصادیِ سال 1929 در امریکا بود. به نظر او وقتی در آن سال‌ها آثار ناخوشایند رکود اقتصادی به‌تدریج نمایان شد مردم تلاش کردند تا از واقعیت تلخ بگریزند و به همین دلیل خود را به دامن «حواس‌پرتی خودخواسته» انداختند. برای مثال بیش از قبل به رادیو گوش می‌کردند، مدام به تماشای فیلم می‌نشستند و یا خود را با ورق زدن مجلات مشغول می‌کردند و نکته قابل‌تأمل آنکه مردم در دوره بحران اقتصادی، از عکس‌ها و فیلم‌هایی استقبال می‌کردند که زندگی مرفه و لوکس را نشان می‌داد. گویی مردم نداشته هایشان را در این فیلم‌ها جستجو می‌کردند و ساعاتی از بحران می‌گریختند.


🔸 برخی معتقدند که گاهی اوقات حکومت‌ها هم به‌عمد تلاش می‌کنند تا زمینه گریز را در مردم فراهم کنند. همان استعاره معروف «نان و سیرک» که توسط جوونال، شاعر و طنزپرداز اواخر قرن نخست میلادی روم مطرح شد. ازنظر او برخی از پادشاهان رومی برای آنکه حواس مردم را از حقوقِ مهم شهروندی پرت کنند آنان را با « نان و سیرک» مشغول می‌کردند. منظور او از سیرک، ساخت تماشاخانه‌هایی نظیر کلوسئوم در روم بود که حدود ۵۰۰۰۰ نفر ظرفیت داشت. پادشاه؛ مردم را در کلوسئوم جمع می‌کرد، مردم به تماشای مسابقه گلادیاتورها برای کشتن یکدیگر مشغول می‌شدند و سربازان پادشاه؛ قبل و پس از مسابقه به‌طرف مردم نان پرتاب می‌کردند!


🔸 درهرصورت، از گریز، چه در برداشتی فردی و چه در برداشتی اجتماعی، ارزیابی منفی وجود دارد. مهم‌ترین مسئله آن است که فرد از موقعیت ناخوشایندی که در آن قرار دارد می‌گریزد و برای تغییر یا بهبود اوضاع تلاش نمی‌کند. به همین دلیل برخی از محققان از« قربانیان گریز» سخن گفته‌اند، منظور کسانی هستند که از موقعیت بد می‌گریزند ولی به شکلی دیگر قربانی همین گریختن خود می‌شوند. لایه‌ای از خیال بر چشمان فرد کشیده می‌شود ولی واقعیت همان واقعیت است. در اینجا فرد به‌عمد خود را مشغول چیزی می‌کند تا چیز دیگری را فراموش کند درحالی‌که واقعیت نامطلوب همچنان باقی است. گریختن و نه اصلاح واقعیت ناخوشایند، مهم‌ترین نقد به گریز است.


فردین علیخواه (جامعه‌شناس)


وقتی یک زن میگوید حالم بد است .

وقتی یک زن سکوت می کند .

وقتی یک زن به ته خط می رسد .

دیگر برای هر کاری دیر است .

چرا که یک زن دیر می گوید ...

دیر سکوت می کند ...

و خیلی دیر به آخر خط می رسد !


آخر خط زن ها با مردها توفیر می کند .

آخر خط زنها با هم نیز توفیر می کند .

زنی که تنهایی اش را دوست دارد .

زنی که کتاب می خواند .

زنی که پشت یک میز یک نفره می نشیند و با یک فنجان قهوه ی تلخ و کتابچه ی سفید  در خاطرات اش غرق می شود و در میان بخار و دود واژگان را شعروار در سفیدی صفحات سرازیر می کند ... وقتی این زن  به ته خط برسد یعنی دیگر راهی نیست .

هیچ راهی 

چرا که تمام راهها را رفته و به تنهایی رسیده است .

بعد از تنهایی چیست ؟

هیچ

هیچ در هیچ

هیچ در هیچ از هیچ 


روح وحشی

+این کاسه لبریزه ...



هم دیدنی بودی
هم خواستنی بودی
هم چیدنی بودی
هم باغچمون گل داشت
زنجیر میخواستم
دستاتو بخشیدی
از من تا اون دستا
هر دره ای پل داشت
پل بود اما ریخت
گل بود اما مرد

عمر منم قد
عشقت تحمل داشت
هر روز پاییزه
هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه
هر سال پاییزه
پنهونم از چشمات
ماه پس ابرم
من کاسه ی صبرم
این کاسه لبریزه
آروم نمی گیرم
از دست زنجیرم
بی عشق می میرم
من روز دیدارم
از دوستی پر من
از دوست دلخور من
آجر به آجر من
من پشت دیوارم
لعنت به این دیدار
لعنت به این دیوار
لعنت به این آوار
من زیر آوارم

هر روز پاییزه
هر هفته پاییزه
هر ماه پاییزه
هر سال پاییزه
پنهونم از چشمات
ماه پس ابرم
من کاسه ی صبرم
این کاسه لبریزه


محسن چاووشی

دانلود

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد

ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو

گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن

هستند کسانی که فضیلت، ایشان را رنج و شکنجِ زیرِ تازیانه است. و شما نعره‌ی آنان را بسیار شنیده‌اید.


و هستند کسانی دیگر که کاهل شدنِ شرورشان را فضیلت می‌خوانند. و چون نفرت و رشک‌ِشان دست و پای خود را از خستگی دراز کند، دادگریِ شان جان میگیرد و چشم خوابناک اش را می‌مالد.


باز هستند کسانی که خوش دارند چهره‌ای به خود بگیرند و بر آن‌اند که فضیلت نوعی چهره گرفتن باشد.

زانو هاشان همیشه در پیشگاه فضیلت بر زمین است و دستان‌شان در ستایش آن بر آسمان، امّا دل‌شان از آن بی‌خبر.


برخی خوش دارند برپا و افراخته باشند و آن را فضیلت می‌نامند و برخی دیگر فرو افتاده؛ که این را نیز فضیلت می‌نامند.


بدین سان همگان بر آن‌اند که ایشان را از فضیلت بهره‌ای باشد.

و هیچ کس نیست که خود را ارزیابِ نیک و بد نداند.


امّا زرتشت بهر آن نیامده است تا با این دروغگویان و ابلهان بگوید: شما از فضیلت چه می دانید؟

بل، بهر آن آمده است تا شما، دوستان من بیزار شوید از کلام های کهن که از دروغگویان و بلهان آموخته‌اید.


تا بیزار شوید از کلمات پاداش، مکافات، انتقامِ عادلانه.


تا بیزار شوید از این گفته که کردارِ خوب کرداری‌ست بَری از خودخواهی


بادا رابطه ی شما با کردار تان مانند مادری نسبت به طفل اش باشد.


من فضیلت های شما را که همچون بازیچه‌ی کودکان بود از شما ستاندم و اکنون این کودک با من پرخاش میکند.

همچو کودکی که موج بازیچه اش را برد و اکنون گریان است. اما موج بازیچه‌ای جدید برایش خواهد آورد.


چنین گفت زرتشت

 گفتارهای زرتشت بخش دوم

درباره‌ی فضیلت‌مندان


فردریش نیچه 

 ترجمه‌ی داریوش آشوری


+تن آدم که هیچ روح اش هم به لرزه درمیاد با خواندن این کتاب ...



سفر کردم که یابم بلکه یارم را .
نجستم یار و گم کردم دیارم را .
از آن روزی که بار سفر بستم .
به هر جایی که رفتم در به در هستم .
فراموشم مکن ای یار دیرینم .

تو را در خوابهای خویش میبینم .

در آغوشم بگیر ؛ از خود رهایم کن .
گرفتار سکوتم ؛ صدایم کن ! 



میان روزهای خویش جایم کن .
میان روزهای خویش جایم کن .
میان روزهای خویش جایم کن .
میان روزهای خویش جایم کن .


+یار دیرینم / فرامرز اصلانی


 آن که همیشه شاگرد می‌ماند،

 آموزگارِ خویش را پاداشی به سزا نمی دهد.


فردریش نیچه 

چنین گفت زرتشت 


+بیاموزانیم آموخته ی خویش را به آنکه نمی داند .

هر کس به نوبه ی خود شاگرد و استاد همی تواند بود !

 

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن

باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای

بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن

روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو

خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن

دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی

بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن

من همگی تراستم مست می وفاستم

با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن

ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام

او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن

ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو

گر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن

نفخ نفخت کرده‌ای در همه دردمیده‌ای

چون دم توست جان نی بی‌نی ما فغان مکن

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد

ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو

گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن

هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو

کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن

شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا

گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن

باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو

باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن

باده عام از برون باده عارف از درون

بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن


یک نفر هست که مرا می فهمد

 رنگ دلتنگی چشمان مرا می فهمد 

دلم از تشنگی عشق ،  کویری شده است

 و دلش حسرت باران مرا می فهمد

 یک نفر هست که خودش سبز ترین خاطره هاست

 و غم زرد گلستان مرا می فهمد 

یک نفر هست که همیشه صمیمانه و سبز 

غزل بی سر و سامان مرا می فهمد



دوزخ لحظه ای است در پایان زندگی ، که در آن انسانی که از خود ساختی، آن را که میتوانستی باشی ملاقات خواهد کرد.






ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...

می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو



زندگی تو این دنیا وحشتناکه و وحشتناک تر از اون اینه که کسی رو به وجود بیاریم و فکر کنیم که اون خوشبخت تر از ما میشه.


دیالوگ فیلم توت فرنگی های وحشی

اینگمار برگمن

نیچه تفاوت انسان و گاو را در این میدانست که گاو میداند چگونه در زمان حال و بدون ترس از گذشته و آینده زندگی کند ولی انسان نمیداند.


اروین یالوم 

درمان شوپنهاور 

Leonard Cohen – Everybody Knows



Everybody knows that the dice are loaded

Everybody rolls with their fingers crossed

Everybody knows that the war is over

Everybody knows the good guys lost

Everybody knows the fight was fixed

The poor stay poor, the rich get rich

That's how it goes

Everybody knows



Everybody knows that the boat is leaking

Everybody knows that the captain lied

Everybody got this broken feeling

Like their father or their dog just died


Everybody talking to their pockets

Everybody wants a box of chocolates

And a long stem rose

Everybody knows


Everybody knows that you love me baby

Everybody knows that you really do

Everybody knows that you've been faithful

Ah give or take a night or two

Everybody knows you've been discreet

But there were so many people you just had to meet

Without your clothes

And everybody knows


Everybody knows, everybody knows

That's how it goes

Everybody knows


Everybody knows, everybody knows

That's how it goes

Everybody knows


And everybody knows that it's now or never

Everybody knows that it's me or you

And everybody knows that you live forever

Ah when you've done a line or two

Everybody knows the deal is rotten

Old black joe's still pickin' cotton

For your ribbons and bows

And everybody knows


And everybody knows that the plague is coming

Everybody knows that it's moving fast

Everybody knows that the naked man and woman

Are just a shining artifact of the past

Everybody knows the scene is dead

But there's gonna be a meter on your bed

That will disclose

What everybody knows


And everybody knows that you're in trouble

Everybody knows what you've been through

From the bloody cross on top of calvary

To the beach of malibu

Everybody knows it's coming apart

Take one last look at this sacred heart

Before it blows

And everybody knows


Everybody knows, everybody knows

That's how it goes

Everybody knows


Oh everybody knows, everybody knows

That's how it goes

Everybody knows


Everybody knows


دانلود ترانه های لئونارد کوهن

ترجمه در ادامه ی مطلب 



هوشنگ گلمکانی درباره انتقادها از افت سطح فیلم های فرهادی: عده‌ای از مردم خوشحال می‌شوند که آدم‌های مشهور و موفق را به زیر بکشند 


گلمکانی در گفت و گو با یورونیوز درباره واکنش ها به فیلم آخر اصغر فرهادی گفت: اصلاً نمی‌دانم این بحث چرا مطرح می‌شود. یک فیلم‌ساز چند شاهکار ساخته و چند فیلم خوب. ما باید به روانشناسی اجتماعی جامعه خودمان هم توجه کنیم. در ایران پنجه می‌کشند به صورت آدم‌های موفق. انگار خوشحال می‌شوند او از نقطه اوج خودش پایین بیاید و حتی ساقط شود. بعد هم مسخره‌اش می‌کنند. این همان کاری است که مشهور شده به نخبه‌کشی. 


نخبه‌کشی فقط کار حکومت‌ها نیست. مردم هم چنین کاری می‌کنند. عده‌ای از مردم خوشحال می‌شوند که آدم‌های مشهور و موفق را به زیر بکشند و شاهد خفت و خواری آنها باشند. چون خودشان به جایی نرسیده‌اند یا ناکام مانده‌اند، ته دلشان می‌گویند چقدر خوب که فلانی هم زمین خورد. انتقام ناکامی خودشان را با شکست آدم‌های موفق می گیرند. 


اظهار این که چون این فیلم فرهادی در حد فیلم‌های سابق او نیست بنابراین مزخرف است، صرفاً ناشی از دغدغه‌های هنری نیست بلکه در روانشناسی اجتماعی ما هم ریشه دارد.


«همه می‌دانند» نامزد ۸ جایزه اسکار اسپانیا


فیلم استاد اصغر فرهادی در شاخه‌های بهترین فیلم، کارگردانی و  فیلمنامه‌ی اصلی (اصغر فرهادی)، ترانه‌ اصلی (خاویر لیمون)، بازیگر نقش اصلی مرد (خاویر باردم)، بازیگر نقش اصلی زن (پنه‌لوپه کروز)، بازیگر نقش مکمل مرد (ادوارد فرنادز) و بهترین تدوین (هایده صفی یاری) نامزد کسب جایزه از معتبرترین جایزه سینمایی کشور اسپانیا شده است.


"دنیایی که زن‌هایش پا به پای مردها کار می‌کنند – دکتر المیرا لایق"


+ وارد مغازه می‌شوم و یک سری استکان نعلبکی و قوری سبز رنگ اسباب‌بازی انتخاب می‌کنم.

– فروشنده می‌گوید: خانم صورتیشو ببرید دخترونه‌تره!

+ میگم: برا پسرم می‌خوام.

– با تعجب به من نگاه می‌کنه و می‌گه: اگر پسره ماشین بگیرید یا جعبه ابزار، هواپیما یا چراغ قوه. پسر که آشپزی نمی‌کنه.


🔸 با خودم مرور می‌کنم در دنیای که زن‌هایش پا به پای مردها کار می‌کنند مردهایش باید یاد بگیرند خستگی را با چایی از تن همسرشان درآورند. در دنیایی که زن‌هایش با مفهوم چک و قسط و وام عجین شده‌اند. شرم دارد مردهایش با دستور قورمه سبزی و ته دیگ ماکارونی بیگانه باشند. من برای فرزندم همسری قدرتمند آرزو می‌کنم زنی که تنها دغدغه‌اش نهار ظهر و شام شب نباشد.


🔸 زنی که تمام لذتش در خرید خلاصه نشود. زنی که سیاست را بفهمد، شعر ببافد، کتاب بخواند و از دنیای اطرافش بی‌خبر نباشد. برای آنکه پسرم شایسته چنان زنی باشد باید یاد بگیرد چای دارچینی درست کند. یاد بگیرد آشپزی کند. لالایی بخواند. نوازش کند و جملات عاشقانه بگوید.


🔸 دانیال سه ساله‌ام استکان اسباب بازی سبز رنگ را به طرفم می‌گیرد. من نگاهش می‌کنم و او می‌گوید: بخور چایی دارچینی برات پختم.


دکتر المیرا لایق – روانپزشک


‍ ‍ 

همه ی

 لرزشِ دست و دلم

 از آن بود

 که عشق

 پناهی گردد،


پروازی نه

 گریزگاهی گردد.

 

آی عشق آی عشق

 چهره‌ی آبی‌ات پیدا نیست.

 

و خنکای مرهمی

 بر شعله‌ی زخمی

 نه شورِ شعله

 بر سرمای درون.

 

آی عشق آی عشق

 چهره‌ی سُرخ‌ات پیدا نیست.

 

غبارِ تیره‌ی تسکینی

 بر حضورِ وَهن

 و دنجِ رهایی

 بر گریزِ حضور،

 سیاهی

 بر آرامشِ آبی

 و سبزه‌ی برگچه

 بر ارغوان

 

آی عشق آی عشق

 رنگِ آشنایت

 پیدا نیست.


+شعری از احمد شاملو در سکانس پایانی فیلم «بن بست» (1977) ساختهٔ پرویز صیاد به بهانه ی بی عشقی امروز و زادروزش


.

 بـاید فکر کنم کـه بچه ام را وارد چگونه دنیایى مى کنم، او به یک چشم به‌هم زدن به‌مدرسه خواهد رفت و کله اش پـر از دروغ هاى محض، و چـرندیاتى خواهد شد که در تمام عمرم سـعى کرده‌ام با آنها مبارزه‌کنم.آیا باید ناظر تبدیل تدریجی‌فرزندم به یک ابله  همـرنگ جماعـت شوم؟

 یـا بـاید میراث عقلى خود را به او بدهم؟!



میلان کوندرا 

مهمانى خداحافظى



@sahaja_yoga

■ مردجوانی را به نزد حکیم خردمندی بردند و گفتند : " ببین زنان دارند این پسررا خراب و فاسد می کنند". مرد خردمند سری تکان داد ، لبخندی زد و فریادبرآورد که : "این مردان هستند که زنان را خراب و فاسد می کنند ! هر نقصی در زنان باشد ، مردان باید تاوانش را بپردازند و آن نقص را در وجود خوداصلاح کنند – زیرا این مرد است که تصویر زن را برای خود می آفریند و زن تنها خود را با آن تصویر منطبق می سازد"...  

فردریش نیچه 

حکمت شادان 

 قطعه 68


+نقد مطلب :

به نظر می رسه این موضوع در اغلب زنان آن دوران صحت داشته اما امروز رفته رفته از درصد اون کاسته میشه و زنان بیشتری سعی دارند خود مستقل شون را نمایان کنند . هم برای خودشون و هم برای دیگران .

اما به هر حال بر حسب غریزه ی طبیعی که از پدران و مادران ما مانده زنان سعی در جلب مردان دارند ...

و نکته ی مهم دیگه ؛ موضوع تجربه ی زن سالاری نیچه بوده . مادر و خواهر و معشوقه اش سالومه چنان بر روح و روان نیچه تاثیر گذاشتند که او سخت ضد زن شد ...

نیچه بعنوان فیلسوفی فراتر از دوران نتوانست  تفکرات خود را از این تاثیر مبرا کنه و به هر حال لطمات روحی که خورده بود تفکراتش را آلوده کرد .

نیچه هم یک انسان بود .هر چند حرف از مرگ خدا و ظهور ابر انسان کرد ...



التیام دل های زخمی

آرامشی ابدی

پایان رنج ها و آرزوها

.

.

.

یک بوس کوچولو 


روح وحشی

+درود بر آقای بهمن فرمان آرا برای فیلم "یک بوس کوچولو " چیزی که شدیدا بهش نیازمندم .

++روایت فرشته ی مرگ و بوس کوچولو

گاهی دلت فقط یک بغل محبت می خواهد  .

بی منت

بی هیچ انتظار

صمیمانه

همدلانه

و پر از مهر و محبت و صفا


چیز زیادی نیست .

نادر هم نیست .

فقط گاهی نیست که نیست .

شاید سرنوشت تو اینگونه است .

شاید از همان ابتدا تخم مرغ شانسی ات پوچ بوده !!


روح وحشی

+سبد سبد ...


 مرگ نه تنها ترسناک و تلخ نیست بلکه میتونه شیرین و زیبا باشه .

حلال مشکلات

خود خود رهایی 


اما حیف که مرگی با چنین مشخصاتی در مقابل زندگی علم شده .

مرگ روبروی زندگی نیست .

مرگ متضاد زندگی هم نیست .

مرگ و زندگی قسمتی از یک چرخه هستند .

چرخه ی زمینی بودن ...


زندگی هم شیرین و زیبا نیست . زندگی پر از درد و رنج و محرومیته .

زندگی یک انتخاب نیست . اجباره ...

و همین اجبار و رنج و تلخی و ...مرگ را شیرین و لذت بخش و ناجی میکنه .

وقتی محرومی 

از هر چی دوست داری

از هر چی بهت لذت و شادی میده 

پس گور بابای زندگی و بوسه بر پیشانی مرگ ...


روح وحشی

+چشم در راهم ...


من از رقابت نمی‌ترسم. قضیه درست برعکسه. متوجه نیستی؟ من ازاین میترسم‌ که بخوام رقابت کنم؛ این چیزیه که من رو می‌ترسونه.


اینکه به طرز وحشتناکی طوری تربیت شده‌ام که ارزش‌های همه رو قبول کنم ، اینکه تشویق شدن رو دوست دارم ، و دوست دارم مردم با حرارت درباره‌ام حرف بزنند، دلیل نمی‌شه این کار درست باشه. ازش خجالت می‌کشم؛ حالم رو بهم می‌زنه. حالم از اینکه شجاعتش رو ندارم که یه هیچ کس مطلق بشم بهم می‌خوره. حالم از خودم یا هرکس دیگه‌ای که بخواد یه جوری جلب توجه کنه بهم می‌خوره ...


وقتی برای تو می نویسم خیلی کودن و احمق می شوم. چرا؟ بهت اجازه می دهم این مسئله را تجزیه و تحلیل کنی. فقط بیا این آخر هفته اوقات محشری داشته باشیم. منظورم این است که برای یک بار هم که شده, اگر امکان دارد, سعی نکن همه چیز را تا حد مرگ تجزیه و تحلیل کنی, مخصوصاً من را ..


سلینجر / فرانی و زویی

مترجم: میلاد زکریا



تو سرت نمیشه دلتنگی چیه منم که سراغتو میگیرم

تو که آزادی از فکر و خیال ولی من با فکر تو درگیرم

من دارم میمیرم از بی تابی عجیبه که قلبت آرومه

وقتیکه حالی نمیپرسی ازم ظاهرا تکلیف من معلومه

تو میتونی بی خیالی طی کن زجر این عشق باشه مال من

سخت بگیری به خودت مدیونی به درک که ریخت بهم حال من

فاجعه است رفتارت چه گرون تموم میشه واسه من

تو به استرس نیوفت من هستم به جهنم دلو احساس من

صخره داری توو سینت بجای دل نمیخوای کوتاه بیای حتی ی کم

تو که دل نمیسوزونی واسه من آخه دردامو باید به کی بگم

اینم از نگاه بی رحم تو که میگه به نبودنم عادت کن

یا بمون کنار من یا که برو منو از دست چشات راحت کن

تو میتونی بی خیالی طی کن زجر این عشق باشه مال من

سخت بگیری به خودت مدیونی به درک که ریخت بهم حال من

فاجعه است رفتارت چه گرون تموم میشه واسه من

تو به استرس نیوفت من هستم به جهنم دلو احساس من


علی سفلی

دانلود