صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است


خوندن شعر شکنجه است و نوشتن اون زنده زنده سوختن بی مرگی نزدیک !

قضیه جن و بسم الله 

      قضیه ی روح وحشی و شعر !

کسی که روزهای زیادی را به نوشتن گذروند ...


بعید میدونم بتونم زندگی طولانی را تحمل کنم .

دلم یک دل سیر مرگ زودرس میخواد . 

فی الحال و به تعجیل !

اونقدر ادامه ی زندگی به نظرم غریب میاد که میتونم بگم محال !

خب که چی ؟!

بس است مرا

بس

اینهمه حسرت مرگ را خوردن

که ماهی تنگ

حسرت رود را



اصلا لازم نیست

بیهوده است

بی معنیه

جرئت سوساید هم ندارم . فکر کنم خودخواهی هم باشه .

من راحت میشم بدون اینکه ازش لذت ببرم

نزدیکان و خیلی نزدیکان هم کمی تا قسمتی اندوهگین میشن و پسرم آسیب میبینه .

حق مردن انتخابی هم نداریم !

.

.

.

عجب هوایی

عجب نسیمی

قراره از فردا گیلان بارونی بشه 

آخ جوووون

مرگ باشه بعد از بارش بارون 

من عاشق بارونم

عاشق بارش بارون روی صورتم

روی علف ها



روح وحشی 

+آدم است و یک بام و دو هوا ...



وقتی زندگی را جدی میگیری و به تاخت جلو میری احتمال اشتباه ات زیاده .

چون زندگی اصلا جدی نیست !

جدی گرفتن زندگی مثل موضوع کمال طلبی منجر به از دست دادن زیبایی های زندگی میشه .

زندگی به خودی خود سخت و طاقت فرساست ؛  سخت ترش نکنیم .

تا جایی که ممکن هست و تاثیر معکوس نداره چاشنی های زیر را به شوربای زندگی اضافه کنیم :

عشق و محبت

شوخی و طنز

شادی 

لذت بردن

تمرکز روی لحظه ی حال


😊🌹😘


وقتی به این باور رسیدی که در این دنیا تنهایی اونوقت تازه بر سر یک دو راهی قرار میگیری :

یک راه : تنهایی ات را بپذیری و به زندگی ادامه بدی .

یک راه : با تنهایی ات بجنگی . جنگی مغلوبه که یا به استهلاک تدریجی می انجامه یا به خودکشی !


روح وحشی


+شاید چیزهایی که مینویسم درست باشن و شاید هم غلط .

کی می دونه ؟!

++فکر خودکشی مثل یک آبنبات قیچی بادوام همیشه گوشه ی لپ امه و هرگز آب نمیشه . فکر کنم از وقتی توی شکم مامانم بودم باهاش کلنجار می رفتم !



رعایت تفکیک زباله تر و خشک 

تحویل زباله ی خشک و قابل بازیافت به مامورین شهرداری

استفاده بهینه از مواد غذایی و خرید و پخت به اندازه ی نیاز

نگهداری اصولی مواد غذایی و جلوگیری از فساد آنها

استفاده از کیسه ی زباله در خودرو و در طبیعت گردی ها

استفاده اصولی و مدیریت آب مصرفی و عدم اسراف 

 و ...

اینها برای زمین نیست . زمین به بقا خودش ادامه می دهد . 

اینها فقط و فقط برای خودمان است . 

برای فرزندانمان


به فکر خودمان باشیم.


+فرهنگ ذن چنان در تار و پود مردم ژاپن رخنه کرده که احترام به خود را در احترام به زندگی و احترام به طبیعت می دانند .

در شهری از کشور ژاپن . مردم داوطلبانه حتی بازیافتی ها را در سطل های تفکیک شده می ریزند .


متاسفانه هنوز برای بسیاری کلمه تفکیک زباله معنایی ندارد .

به امید آگاهی


لطفا بخاطر خودتان این پست را به اشتراک بگذارید .


🌹🌹🌹🌹🌹

پر حرف که می شوند

چشم هایم

به خواب می روم

شاید که چشم هایی را ببینم

و چه زود دیر میشود ...

چهارچنگولی چسبیدی به این دنیا و ماجراهاش که چی بشه ؟! که بعد از چند سال دو دستی برنی تووی سرت و بگی  : 

وای من با زندگیم چی کار کردم ؟

پس رویاهام چی شدن؟

کاش فلان روز فلان کار رو کرده بودم

کاش بجای بها دادن به حرف مردم به حرف دلم گوش می کردم

کاش بیخودی وقتم رو پای فلانی و فلانی هدر نمی دادم

آح من با خودم چه کردم ...

الان بشین و هر چی میخوای بزن تووی سر خودت اما کاری که دوست داری انجام بده .ولی با دو شرط :

1) به کسی یا چیزی آسیب نزنی

2) به خودت و زندگیت صدمه نزنی


یا حق ...

دهههههع پاشو دیگه . زل زده به به وبلاگ !


روح وحشی

بس که گرونی شده وسع ما نمی رسه چیزی بخوریم اینه که دسته جمعی در اقصا نقاط کشور در جهت وحدت رویه ؛ سرما خوردیم . از نوع بدش ...ویروسی !

بدن درد و تب و گلو درد و سردرد و ...

اگر احیانا دچار شدید راهش استراحته و خوردن سوپ و مابعات گرم و میوه های تازه .

دیگه خربزه هم نخورید که مسبب حساسیت و تداوم سرماخوردگیه .

سالهاست در آمریکا 3 مطلب در این دوران تاکید میشه:

1) شیر نخورید چون باعث تاخیر در تخلیه برونش ها میشه.

2) سیب و آب سیب زیاد بخورید

3) آب مرغ بخورید

...

در چین و تایوان زنجبیل توصیه میشه. آب زنجبیل تازه ترجیحا .

...

توصیه های دیگر :

دارچین برای گلو درد

آویشن برای ضدعفونی کردن داخل بدن

پونه برای سرفه


سلامتی شما آرزوی ماست

D:


روح وحشی

پ.ن. نمی دونید با گوشی پست ارسال کردن چه مصیبتیه .

پول جمع کنید برام لپ تاپ بخرید . لنوو لطفا وگرنه پست هام همچنان پر از غلط های تایپی خواهند بود

P-:


زندگی کوچه ایست

تنگ

بن بست

تاریک

یک طرفه

نه راه پس است

نه راه پیش

به خیالت که به خود می روی

خیال خام داری 

که دری باز خواهد شد به نور

و دستی گرم

نانی داغ

هوای تازه

منتظرت خواهند بود

مگر رود را اراده ایست ؟

دریا سرنوشت اوست !

شاخه ها چه می دانند از عطش آسمان ؟!

نور سهم آنان است از دانه گی !

آدمی اما

هر چه می رود

رسیدن نیز می رود

پاهایش میپوسند در اشتیاق

چشم هایش خشک میشوند به در

دست هایش پر از بغض التماس

میمیرد

بی هیچ رسیدنی ...

"آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند "


روح وحشی

پ.ن. دارم خفه میشم ...


عاشقان را بگذارید بنالند همه

مصلحت نیست که این زمزمه خانوش کنید


زنگ زدم میگم میخوام رمز وایفای عوض کنم اما رمز ورودی پنل مودم ادمین نیست . میگه مدل مودم وایفایت چیه ؟ میگم چه فرقی میکنه . میگه لابد فرق داره که میپرسم !

میگم چرا اینقدر خشونت تووی برخوردته ؟ مگه اینجا ارتشه و تو تیمسار و بنده ام امربر جنابعالی ؟! من مشتری ام و تو هم پشتیبانی و بابتش هم حقوق میگیری ! اصلا فکر کن من یه بیسوادم و هیچی حالیم نیست .تو موظفی درست برخورد کنی نه اینکه هر بار من زنگ میزنم یه ساعت باید سلام و احوال پرسی کنم و ناز جنابعالی رو بکشم که تو یه سوال ساده ی منو جواب بدی ! اگر قراره کسی ناز بکشه تو باید ناز منو بکشی که مشتری ام .انگار جامون برعکس شده و ....

طرف بیچاره کوپ کرده بود . چنان نرم و مودب و مهربون شده بود که من دلم میخواست تا شب هی ازش سوال بپرسم !! P:

یه سوال ساده رو چنان پاسخ میده انگار میخوایم موشک هوا کنیم . فوری هم حوالت میده به نمایندگی تا کلی پیاده ات کنن .

منم واسه اینکه 20 تومن ندم اونقدر زنگ زدم تا رمزم رو یافتیدم و وارد پنل شدم و درستش کردم . انگار هک شده بودم ...

به قول اصفهانی های عزیز 30 تومن با احتساب آژانس کاسب شدم و اون پشتیبانی بی ادب رو هم ادب کردم D:


روح وحشی

پ.ن. شب تون خوش ...


آنسوی رویا

آنسوی شب

آنسوی مه

آنسوی کوهی بلند

دشتی است

سراسر دشت

همه دشت

سقفش آسمان

اما بی ابر

بی باد

بی ماه

بی خورشید

بی من

بی تو

بی ما

سراسر هیچ

سراسر او

یکسر بی رنگ

یکسر بی حرف

یکسر سکوت

پر ز شوق

بی چشم

پر ز لبخند

بی لب

پر ز رقص

بی پا

بی دست

آنسوی زندگی

آنسوی این سو

همه او

بی من

بی تو

بی ما


روح وحشی



 چند روزه سر دردهای میگرنی بدی دارم . طوریکه زندگیم رو نیمه مختل کرده . اگر با دردها رفیق نباشی از عهده اشون برنمیای . یه جورایی که لوس نشن باید حضورشون رو به رسمیت بپذیری و عادی جلوه بدی . بگی : میدونم هستی و زورت هم زیاده اما چون با هم صمیمی و دم خور هستیم آزادت میذارم تا هر کار میخوای بکنی و منم میرم سی خودم و به کارام می رسم . اونوقت زیر جلکی حواست بهش باشه که خرابکاری نکنه و گاهی هم اگر زیادی شلوغ کرد آرومش کن اما زیاد تحویلش نگیر و بهش بها نده که بی جنبه است و کل زندگیت رو مختل میکنه ...

کمتر کسی متوجه میشه من چه درد وحشتناکی میکشم .البته یه ایرادم داره و اونم اینه که دیگران نمیفهمن چه حالی هستی و ممکنه باعث بشن دردت مضاعف بشه و یا توقعات غیر معقول ازت داشته باشن .

راه حل :

1) با دردت طبق نسخه ی بالا رفیق شو

2) در حضور دیگران سکوت نکن و اگر لازم شد آه و ناله هم بکن .


روح وحشی

پ.ن. درد و بلاتون به جون داعش : D

“Whatever happens, love that.”

هر چه پیش آید خوش آید.

آنچه اتفاق می افتد را دوست بدار .

میگن با آدم احمق و دگم بحث نکن چون تا حد خودش تو رو میاره پایین و در اون موضع که متخصص هم هست کله پات می کنه .

رفتم پیج اش که مثلا آثار هنری و اشعار و کارهای ارزشمندش رو ببینم ؛ می بینم بزرگ نوشته " اوشو فحشا را ترویج می کند " بگذریم از اینکه اوشو خیلی وقته جان به جان آفرین تسلیم کرده و هرچی امروره به اسم او منتشر میشه از سخنرانی هاش اقتباس شده و نظرات تند و تیزی داره که باعث شد جامعه باز و دولت آزاد آمریکا هم دیدگاه و حرف ها و حرکات اش رو در مورد مسائل جنسی تاب نیاره و از آمریکا رسما اخراج اش کردن دیگه بگذریم از جوامع بسته مثل هند و غیره ...

اما این دیگه واقعا یک برداشت کاملا سودجویانه است از دیدگاههای او و هدفش تخریب شخصیت او در اذهان عمومیه . اوشو هرگز فحشا رو ترویج نکرد .بلکه نیاز جنسی و شهوت ارضا نشده رو مانع آرامش و پیوستن به خداگونگی می دونست .راهکار ایشان مراقبه بود . خالی شدن ذهن از 3کس و رسیدن به آگاهی .

در هند معابدی هست که دور تا دور اون نقش های واضحی از انواع پوزیشن های ممکن و مورد استفاده انسان در انواع 3کس رو نشان میده . راهبی که میخواد وارد معبد بشه و اونجا زندگی روحانی خودش رو آغاز کنه باید مدت ها بیرون معبد بمونه و اونقدر به اونها نگاه کنه تا ذهن اش از 3کس خالی و رها بشه . 

اوشو میگه ذهن بشر امروز شده 3کس . تمام رسانه ها در این زمینه و در جهت سودجویی فعالیت دارند و تا این مسئله برطرف نشه انسان به روشنگری نمی رسه . راه پیشنهادی ایشان مراقبه بوده اما این برای مردم عادی میسر نیست پس راهکارهای عملی ارائه میکنه و معتقده این بعد از انسان که در حیوانات هم هست باید به شیوه ی آزاد تری  انجام بشه . نه مثل حیوانات اما نه به این شیوه که نتیجه اش شده سیری ناپذیری و شهوت بشر به 3کس ...خیانت و تجاوز ...و غیره ...

اوشو هم مثل هر انسان دیگر قطعا خطاهای بسیاری داره ولی انتساب چنین چیزی به او یعنی شخص هیچ چیزی از حرف های او نفهمیده و مطالعه و تعمق کافی نکرده روی اونها ...پس حق اظهار نظر اونم به این نحو تند و مغرضانه از او قابل پذیرش نیست.


روح وحشی

پ.م. من طرفدار مطلق اوشو یا هر شخص دیگری نیستم . آینه حقیقتی است هزار پاره که هر قطعه اش دست کسی است که آن را یافته ...

بعضی آدم ها تا با یکی مثل خودشون برخورد نکنن متوجه حرف ها و رفتار و عملکرد خودشون نمیشن پس بیهوده انرژی نذاریم و بسپاریمش به زندگی  ... امیدوارم عکس زیر لود بشه



بانو هما روستاهنرمند صحنه ی سینما و تئاتر دیروز 4 مهر در گذشت.
یاد و خاطره ی او جاوید باد


هیچ چیز انباشته نکن، هرچه که باشد: قدرت، پول، اعتبار، فضیلت، دانش، حتی تجارب به اصطلاح روحانی. اگر انباشته نکنی آماده خواهی بود هر لحظه بمیری، زیرا چیزی برای از دست دادن نداری. ترس از مرگ واقعاً ترس از مردن نیست؛ترس از مردن واقعاً از انباشته کردن زندگی سرچشمه می گیرد. آنگاه چیزهای زیادی برای از دست دادن داری.به آن ها می چسبی.معنی سخن مسیح که می گوید " آنان که در روح فقیر هستند برکت یافته اند" همین است. من نمی گویم که گدا شوید، منظورم این نیست که دنیا را ترک کنید. میگویم در دنیا باش ولی از دنیا نباش. در درون چیزی را انباشته نکن، در روح فقیر باش. هرگز چیزی را تصاحب نکن، آنگاه آماده ای تا بمیری. مشکل در مالکیت است نه در خود زندگی.هرچه بیشتر مالک باشی، بیشتر در ترس از دست دادن هستی.اگر مالک هیچ چیز نباشی، اگر خلوص تو و روح تو با هیچ چیز آلوده نشده باشد، اگر فقط در تنهایی خودت وجود داشته باشی، می توانی هر لحظه ناپدید شوی؛ هر لحظه مرگ بردر بکوبد، تو را آماده خواهد یافت.تو هیچ چیز از دست نخواهی داد.شاید وارد تجربه ای تازه شوی. وقتی می گویم چیزی انباشته نکن، آن را به عنوان یک الزام مطلق می گویم. نمی گویم که چیزهای این دنیا را انباشته نکن و دانش و فضیلت و تجارب به اصطلاح روحانی انباشته کن! نه. من بطور مطلق می گویم: انباشته نکن. مردمانی هستند، به ویژه در شرق که تارک دنیا شدن را آموزش می دهند. می گویند، "در این دنیا هیچ چیز انباشته نکنید، زیرا وقتی مرگ می آید از شما گرفته خواهد شد." به نظر می رسد که این مردمان اساساً طمعکارتر از مردمان معمولی دنیوی هستند. منطق آنان این است: در این دنیا انباشته نکنید زیرا مرگ آن را خواهد ربود، پس چیزی را انباشته کنید که مرگ نتواند آن را بگیرد، فضیلت و تقوا انباشته کنید، شخصیت و اخلاق انباشته کنید، تجربه های روحانی و کندالینی و مراقبه و این و آن را انباشته کنید؛ چیزی انباشته کنید که مرگ نتواند آن را از شما بگیرد. ولی اگر انباشته کنی، همراه با آن انباشته کردن ترس وارد می شود. هر نوع انباشته کردن به نسبت، ترس خودش را با خودش می آورد,آنوقت ترسان خواهی بود. انباشته نکن و ترس از بین میرود. من به شما ترک دنیا را به معنی قدیم آموزش نمی دهم. سلوک من مفهومی کاملاً تازه است. به شما می آموزد که در دنیا باشید و با این وجود از دنیا نباشید. آنگاه همیشه آماده خواهید بود.

پ.ن. هر چه سبک تر ؛ پرواز آسان تر ... شاید واسه همین زندگی تو رو از من گرفت . تو ؛ منو به زندگی متصل کرده بودی و حالا که نیستی تنها نقطه اتصالم ضرورت به انجام رسوندن وظیفه ای که به گردنم نهاده شد... فقط !


اینکه فکر کنیم همیشه یکی پیدا میشه که ما رو همونطور که هستیم دوست داشته باشه و همونطور که آرزو داشتیم ؛ به ما عشق بورزه ؛  یه اشتباه بزرگه که باعث میشه بزرگترین شانس زندگی مون رو از دست بدیم .

تجربه ی من میگه فقط یک بار هر کدوم از ما در موقعیت تلاقی با حضور عشق قرار میگیریم که بسیاری از ما با بی توجهی و یا سهل انگاری اون فرصت منحصربفرد رو از دست میدیم . اینکه اون عشق کاملا بی نقص هستش کاملا رویاپردازانه است . نکته ی اصلی اینه که اون خیلی هم معمولیه و ما با وجود این دوستش داریم . این معمولی بودن از نگاه دیگرانه و از دید ما اون کاملا منحصربفرده .شاید برای همینه که اون فقط برای ما طعم عشق رو داره و هیچکس دیگه نمیتونه حسی که ما به اون داریم بهش داشته باشه . عشق دهندگی زیباییه که وقتی دوطرفه میشه یک چرخش بدون توقف انرژی رو موجب میشه .این انرژی ارتباطی به حضور فیزیکی طرفین نداره و میتونه به خودی خود و در مسیر درستش انجام بشه مشروط به اینکه طرفین اون رو بشناسن و هنر عشق ورزیدن رو بلد باشن . اشتباه بعضی از ما اینه که یادمون میره انرژی از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه و نقش اصطکاک و اتلاف انرژی و نشتی ها رو فراموش میکنیم . این چرخش بی توقف انرژی زمانی اتفاق می افته که ما اونچه با محبت به ما هدیه شده رو بپذیریم و قدر دان باشیم و در مقابل دهندگی داشته باشیم وگرنه یه روز میبینیم همه چی ازبین رفته ...

بخاطر داشته باشیم عشق به مثابه باغیه که به مراقبت نیاز داره . اگر مدام در حال بهره کشی باشیم و به باغ نرسیم به مرور خشک میشه . حتی عشق غریزی مادر به فرزند چه برسه به عشق های دیگه . ضمانت پایداری عشق در مراقبت از اونه !

روح وحشی


منم گاهی دلم میخواد به حد مرگ درد ؛ مست کنم . اما وقتی پای عمل می رسه از اینکه برای آروم کردن خودم دست به فریب بزنم و مسکنی عمل کنم منصرف میشم . فکر میکنم بهتره بجای الکل به مراقبه پناه ببرم . نوشتن برای من همین حکم رو داره اما بازم ذهنم درگیر میشه . 

دوستی می گفت تنهایی یعنی رسیدن به نوعی پوچی . یعنی پای هیچی در میان نباشه .نه هنر و نه هیچ مشغله ی ذهنی . یعنی اینکه اگر بگی من تنهایی رو دوست دارم و بشینی موسیقی گوش کنی و یا ساز بزنی دیگه تنها نیستی .تو هستی و موسیقی ...

اینا همه اش یه معنا داره . تنهایی ؛ نهایت آرامشه و آرامش در گرو یک ذهن کاملا تهی است .همون لافکری که حین ارگاسم رخ میده .

ما از تنهایی فرار میکنیم ... و حجم از خلا ! 

همه چیز در لحظه نهفته است و کسی که بتونه جام لحظه رو سر بکشه به تمام اینها می رسه ...


روح وحشی


میگن آدم های که زندگی رو حس میکنن ازش تراژدی می سازن و اونها که بهش فکر می کنن ازش کمدی می سازن !

به عقیده ی من زندگی یه کمدی تراژدیه . یه طنز تلخ ...

یه اختیار محصور به جبر ...

یه بازی که ما خیال میکنیم میتونیم فیلم نامه اش رو تغییر بدیم .در حالیکه ففط مجاز به فی البداهه های محدود و مطابق قوانین کارگردانیم .

کاری که ما میتونیم بکنیم اینه که ازش لذت ببریم و به کارگردان اعتماد کنیم .

همین !


روح وحشی

تقدیم به قهوه خورها




قهوه لحظات استراحت دلچسب و دلپذیری را برای ما با خود به همراه می‌آورد.خواص قهوه از آنتی اکسیدان ها ناشی می‌شود،اولین فایدۀ قهوه، مطمئناً به لطف کافین موجود در آن، مقابله با ضربات شلاقی است. قهوه، هوشیاری، تمرکز و توجه را افزایش می‌دهد. و به طور خلاصه،

ماه مهر نه فقط برای دانش آموزان و دانشجویان و معلمان و مسئولین چنین واحدهایی بلکه برای همه ی ایرانیان آغاز تلاش های مضاعفه و قطعا برنامه های زندگی از حالت تابستانی در خواهد آمد . .

بخصوص والدین ؛ رانندگان وسایل نقلیه عمومی و سرویس ها ؛پلیس و غیره ... بسیار پر مشغله خواهند شد.


برای همه آرزوی شادی و سلامتی و موفقیت دارم .


روح وحشی

پ.ن. پر حرفی های مرا در این چند صباح ببخشید . همچنان خواهم بود اما احتمالا کم رنگ تر و سپاس برای حضور دلگرم کننده ی همه شما عزیزان که بی اغراق بودن یک وبلاگ نویس بند است به بودن مخاطبان .

زندگی میکردم ... به هر چی میخواستم رسیده بودم و خودم رو خوشبخت و موفق میدونستم و برای خودم دیگه آرزوی خاصی نداشتم و داشتم مثل بچه آدم گل نازم رو پرورش میدادم . یعنی انگیزه ام فقط یه حس وظیفه ی عاشقانه بود تا اینکه گرگ عزیزم به زندگیم پا گذاشت و تا بیایم بفهمیم چه خبره تووی دام عشق افتادیم . قبلش دوست بودیم نه معمولی بلکه دوست های زیر پوستی اما فارغ از جنسیت رفتار میکردیم تا اینکه به من ابراز عشق کرد.نمیگم ابراز علاقه چون از قبل علاقه بود و چیزی که به زبان آورده شد عشق بود نه حتی یه دوست داشتن معمول ...

کم کم حس کردم اینبار بدجور به دام افتادم طوریکه دلم میخواست علاوه بر گلم برای خودم هم زندگی کنم ... اونقدر که احساس میکردم یک هدیه از طرف زندگیه تا بهم بگه حواسش بهم هست ...

حالا دیگه دلیلم فقط آن دیگری که از بطن من زاده شده بود ؛نبود و من دوست داشتم برای خودم هم زندگی کنم ...

تا اینکه بالاخره با کشمش های فراوانی که با خودش داشت ؛ رفت ! من موندم و نطفه ی عشق که تبدیل شد به درد هجر ...

حالا باز وظیفه ای شدم ... گذران تا بزرگ شدن گلم ... و به هیچ وجه خیال ندارم وقتی از آب و گل در آمد به زندگی ادامه بدم !

پرم از زندگی و بی هیچ افسردگی اما این زندگی غیر از همان وظیفه برام هیچ کار انجام نشده نذاشته و بعدش من هر لحظه آماده ی رفتنم ...

عشق در من هست .. دلتنگی هست...اما کاری ازم بر نمیاد جز دعا کردن برای شادی و خوشبختیش ...

من در مقابل عشق پشیزی ارزش ندارم . درد و رنج هم نوش جانم ...هر چند گاهی بهم فشار آمده و تلخی کردم اما او همه ی منه ...


روح وحشی

پ.ن.1.با تمام وجود حس ات میکنم . حتی لبخندها و اندوه و دردهات رو ... کاش میشد همه ی درد و رنج هات از آن من باشه و خوشی ها از آن تو

پ.ن.2. من که بالاخره یک روز میمیرم پس چرا بی عشق بمیرم ؟! 

هیچی در این زندگی زیباتر از رسیدن به نقطه ی تلاقی عشق و عاشق و معشوق نیست . جایی که میدونی همه رو با هم داری و غیر از اون هیچی نمیخوای ... 


نمیدونم چه صیغه ایه و چرا هر وقت میرم سفر و برمیگردم بجای اینکه شنگول و سرحال بشم اولش یه چند ساعتی گیجم و بعد خسته و بعدم دلم میگیره ؟!

از بس تووی سفرم بهم میگن مارکوپولو اما بازم عادت نکردم . عجیب اینجاست که تا پام میرسه خونه و خستگیم در رفته و نرفته ، هجوم میبرم به تقویم و سایت یاهو تا تعطیلی و آب و هوای خوب و یه شهر جالب پیدا کنم .

من موندم اینهمه انرژی که هیچ ؛ اینهمه رو را از کجا آوردم ؟!

این روزهایی هم که خونه هستم یا دلیلش باغبونی گلم هستش و یا بی پولی وگرنه من رو چه به یه جا نشستن !

از شوخی بگذریم به صراحت میتونم اعتراف کنم که بهترین آموزگارم در زندگی همین سفر بوده و ماجراجویی خودم . از خوابیدن کف چادر تا هتل 5ستاره کشورهای دیگه ؛از خوردن بیسگوییت و نون و پنیر تا رستوران های آنچنانی اروپا ؛ از پیاده روی های چند ساعته تا پرواز فرست کلاس همه رو امتحان کردم . تجربه هایی بسیار ارزنده که گاه خیلی هم تلخ بودن ...

راستی نگفتم شیراز چه دست گلی آب دادم !

اسپیلیت اتاق مدام خاموش میشد و هوای گرم شیراز نیم شب بیدارم میکرد .صبح روز دوم که کمی خنک تر بود ساعت 5 خوابم برد که حدود 8 صدای یه نفر که داشت نصیحت میکرد از خواب بسیار ناز بیدارم کرد. خواب آلوده و خشمگین رفتم پنجره رو باز کردم و سرم رو کردم بیرون ببینم کی داره بلند بلند حرف میزنه . پایین چیزی ندیدم اما صدا همچنان میومد و حتی بلندتر .که وقتی با ناامیدی داشتم سرم رو می آوردم داخل دیدم روبروی اتاق من به فاصله 3 متر یه آخوند کلاس داره و داره درس اخلاق میده . که چشمش به من خورد و یه لعنت بر شیطان و پاشد پنجره رو بست ... حالا نمیگم من تووی هوای گرم شیراز و داخل اتاق یه نفره چطوری خوابیده بودم . قطعا مانتو و روسری تنم نبود ! زنگ زدم پذیرش و ماجرا رو گفتم . بچه های پذیرش از خنده منفجره شده بودن و میگفتن بغل هتل مدرسه ی علمیه فلان آقاست .که خیلی هم معروفه . بهم گفتن تنها راه خلاص شدن از صدا همونی بود که تو ناخواسته انجام دادی . بیچاره طرف . جهنمی شد و رفت ... :D

اما دومیش ... رفتم دوش بگیرم بلکه چشمام باز بشه از بیخوابی که وقت بیرون اومدن به دلیل صیقلی بودن کف حمام چنان خوردم زمین که اول دست و پام آسیب شدید دید و بعدم با شدت سرم خورد به دیوار .طوری که فکر کردم مردم !

خلاصه روز آخر حسابی دست گل آب دادم و درب و داغون به خونه برگشتم . راه رفتن برام سخت شده و شب با درد میخوابم ...

راستی به نظرتون این بار کجا برم ؟!


روح وحشی

پ.ن. عجب بچه پر روییه این روح وحشی ! P:-

روز خوبی داشتم .
جسما خسته ام اما روحیه ام فوق العاده خوبه . 
اومدم به شهرشعر و  غزل و نارنج  به دیدار یک دوست که قلبش به وسعت مهربانی خداست . دوستی که آرامش و صفای بینظیرش التیام بخش دردهای منه .
جای شما خالی .
فردا بجای همه ی شما فالوده میخورم .با بهترین عرقیجات شیراز ...


مینشینم

بر گذرگاه زمان

تقاطع دیروز و فردا

به تماشای عبورهای مکرر

پاهایی عجول

دست هایی بی هدف

و چشم هایی خشکیده در حدقه

گلی میبینم

 روییده بر دیوار کاهگلی

بی تاب یک نگاه

غرق رویای ستودنش

و عطرش در حسرت ریه ای پاک

حوضچه ای فیروزه ای

در دلش فواره ای کوچک

در انتظار دستی پر از عطش

می گرید بر زمین

آسمان

آبی و صاف

تنهاتر از من

هیچ نگاه

هیچ دعا

بر می خیزم

پر از اندوه و واسفا

می روم به دیروزها ...


روح وحشی



بچه که بودم یه موتور پلیس بهم زد و پام شکست . چهل روز تووی گچ بود .مدرسه هم نمیتونستم برم چون خیلی ناجور بود . حیاط داشتیم و هوا هم عالی بود .من اغلب می نشستم تووی حیاط تا ظهر بشه و بچه ها از مدرسه بیان .دختر و پسر میومدن سراغم .هم درس هارو بهم میدادن و هم می نشستن و روی گچ پام نقاشی میکردن ؛برچسب کارتونی می چسبوندن ؛مطلب مینوشتن . خلاصه گچ پای من شده بود دیوار یادگاری . خیلی قشنگ شده بود. کاش عقلم می رسید و نگهش می داشتم .چه میدونستم یه روز که بزرگ بشم تکنولوژی اینقدر آدم هارو از هم دور میکنه . هیچی بدتر از خونه نشینی نیست .بخصوص در این قرن که من بهش میگم عصر تنهایی . نهایت ارتباط یه آدم که مجبوره چند صباحی خونه باشه اینه که وبگردی کنه . کتاب هم که قربونش برم با ما ایرونی ها قهره ( ما قهر نیستیما اون قهره !)  ...

اون دوستای کودکی که در اون شرایط تنهام نذاشتن وقتی بزرگتر شدم و دم کنکور ...یه روز که بدجور گرفتار شده بودم و شدیدا مستاصل بدون اینکه من چیزی بگم مثل فرشته ها تووی زندگیم هبوط کردن و کمکم کردن تا از پس مشکلاتم بربیام ...

چه روزهایی بود . روزهای صدا و تصویر واقعی . نفس و دست های گرم . لبخندهای مهربانی ...

الان همه چیز شده مجازی ...


مرگ بر تکنولوژی ...


روح وحشی


کمی چاشنی طنز و شوخ طبعی باعث میشه تلخی های زندگی قابل تحمل بشه ...شایدم بشه مزه ی اون و ما رو مست کنه ! ;)

قیافه ی جدی نگیریم و همیشه گوشه ی لبمون یه لبخند stand by داشنه باشیم . 

گاهی تمرین شیطنت کنیم .یه نمه فقط نه مردم آزاری ها .فردا نگید نسخه ی روح وحشی بود و برید سنگ بزنید شیشه ی اتاق دختر همسایه !!

کمی بامزه و نمکی باشیم .

یوگای صورت انجام بدیم . دهن باز تا ته . دهن کجی به چپ و راست . نیش تا پیدا شدن 32 تا دندون باز . بگید آ ...او...

بخندید به روزگار که همش بازیه و دریغ از یه لحظه جدیت ...

اونوقت ببینید چطوری موفقیت و شادی به زندگیتون جاری میشه .

...

برچسب من جدی ام و من کمال گرا هستم و من ...من ....نزنیم به خودمون .

کودک درون رها ...

استرس هم رها...

روح وحشی 

پ.ن. عزیزانم این پست ها نصیحت نیست . یادآوری به خودمه و تحت واژه کلیدی "تلنگری به روح وحشی " ارسال میشه . لطفا چک کنید ...


اینروزها سیاه نمایی و بدگویی از زندگی ؛گفتن از صادق هدایت بی اونکه واقعا درکی از او و نوشته هاش داشته باشن ؛ ضد خدا بودن و صحبت از آزادی های جنسی و غیره، شده نشانه ی روشنفکری !

غرب داره معکوس اینها فعالیت میکنه و ما تازه برگشتیم به بعد از انقلاب صنعتی !

معنویت هم که شده بازیچه ی یه مشت آدم بدعت گذار که دنبال پول هستن  و از سرگشتگی ویا تنوع طلبی مردم سواستفاده می کنن.

نمیدونم ما کی از این مرحله ی گیج ایزم عبور میکنیم و از خودفراموشی به خودشناسی تمایل پیدا میکنیم اما این رو میدونم که بدجور قاطی کردیم و شدیدا سطحی نگر شدیم .

تا حرف هم بزنی بهت بدوبیراه میگن و با زدن یه برچسب یه خط بطلان روت می کشن و تمام. باور ندارید برید پیج های فیسبوق رو ببینید .

من به شخصه مردم ساده و بی ادعای غرب رو به مدعیان پرباد شرق ترجیح میدم .

اگر به ما رو بدن کم کم ادعای خدایی و پیامبری هم میکنیم .

زیرپوستی انسانیت داره میشه یه چیز لوکس که جاش تووی بوفه ی پذیرایی خونه اس...


راستی کلاس یوگا و عرفان ...سراغ ندارین ؟ من خیلی امل هستم میخوام کمی روشنفکر بشم !


روح وحشی