منم گاهی دلم میخواد به حد مرگ درد ؛ مست کنم . اما وقتی پای عمل می رسه از اینکه برای آروم کردن خودم دست به فریب بزنم و مسکنی عمل کنم منصرف میشم . فکر میکنم بهتره بجای الکل به مراقبه پناه ببرم . نوشتن برای من همین حکم رو داره اما بازم ذهنم درگیر میشه .
دوستی می گفت تنهایی یعنی رسیدن به نوعی پوچی . یعنی پای هیچی در میان نباشه .نه هنر و نه هیچ مشغله ی ذهنی . یعنی اینکه اگر بگی من تنهایی رو دوست دارم و بشینی موسیقی گوش کنی و یا ساز بزنی دیگه تنها نیستی .تو هستی و موسیقی ...
اینا همه اش یه معنا داره . تنهایی ؛ نهایت آرامشه و آرامش در گرو یک ذهن کاملا تهی است .همون لافکری که حین ارگاسم رخ میده .
ما از تنهایی فرار میکنیم ... و حجم از خلا !
همه چیز در لحظه نهفته است و کسی که بتونه جام لحظه رو سر بکشه به تمام اینها می رسه ...
روح وحشی