یکی از بهترین حس های من که گاهی همراه اشک شوق هست وقتی در درونم شعله ور میشه که میرم سراغ کتابخانه ام و یک کتابی را بر میدارم و صفحه ای را باز میکنم که در اون با محبت و صمیمیت جمله یا عبارتی خطاب به من نوشته شده و در پایان اسم یا لقب یک دوست را مبینم .
گاهی یک لبخند
گاهی یک قطره اشک شوق
و گاهی نوازش آرام انگشتانم بر کلماتی که با خودکار نوشته شده من را به روزی میبرند که اون کتاب را هدیه گرفتم .
ترکیب واژگان کتاب ، دوست و هدیه
زیباست مگه نه ؟!
+
و امروز کتاب زنانی که با گرگها می دوند را باز میکنم و صفحه ی آخر را میخونم ...
"خطی ز دلتنگی :
تقدیم به روح وحشی به پاس مهربانی هایت
که چون باران بی دریغ بود و زلال
7 آذر 1392
ب... "
امان از این آذر ماه که دقیقا همچو آذر دل و جان مرا میسوزاند پیوسته و مکرر ...