توقف ؛ تنها چیزیه که میخوام دقیقا .
اما حال متوقف کردنش را ندارم !
روح وحشی
+شایدم جرئتش را .
نمیدونم . دلیلش هر چی هست امید به بهبود اوضاع نیست ...
++حال و حوصله ی خودم را هم ندارم . چه برسه به دیگرانی که هیچ ربطی به هم نداریم .
ممنون که میفهمید .
اشتباه و خطا بخش بلامنازعه ی زندگی هستند .
نمیشه بدون خطا و اشتباه رشد کرد و به واقعیت زندگی نزدیک شد .
حذف هر انچه که روند طبیعی زندگیه باعث میشه ما درجا بزنیم مثل دروع ناخواسته؛ خطا و اشتباهات و ...
آدمی که هرگز اشتباه نکنه یعنی هیچوقت هیچ کاری نکرده !
آدمی که هرگز خواسته و ناخواسته دروغ نگفته یعنی وجود خارجی نداره یا خیلی زود از زندگی حذف شده !
روح وحشی
+وجدان کمک میکنه به سلامت از خطا و اشتباه بسوی واقعیت عبور کنی .
وجدان کمک میکنه از دروغ عمدی که به دیگران و خودت صدمه میزنه بکاهی و دروغ های ناخواسته را کنترل کنی .
هر آدمی باید اعضا و جوارح خودش را بشناسه . چشم و گوش و دست و پا و سیستم گوارش و بالاخره اعضای جنسی خودش را .
ما نباید با بدن خودمون رودربایستی کنیم یا نامهربان باشیم باهاش .
عدم توجه درست به بدن منجر به بروز بیماری میشه .
ما تنها کسی هستیم که باید به تمامی با بدن خودمون آشنا باشیم و او را بشناسیم .
دعوتتون میکنم به دیدن دو ویدئوی کوتاه کاملا پزشکی و آموزشی .
هیچ محدودیت سنی هم نداره .
اینجا ببینید :
آناتومی دستگاه جنسی
sahaja_yoga@
روح وحشی
Vivre sa vie1962
Jean Luc Godard
ژان لوک گدار
جایزه ویژه منتقدان جشنواره ونیز 1962
«گذران یک زندگى»
چهارمین فیلم بلند گدار و شاعرانه ترین و «جدى»ترین فیلم او تا آن زمان است.
فیلم با گفتهای از مونتنی آغاز میشود: خود را به دیگران به دیگران قرض بده اما به خودت ببخش.
فیلم داستان نانا روسپی ای است (با بازی آنا کارینا) که در آزمونی برشتی از چندین منظر سیاسی، هنری، دینی، اجتماعی و شاعرانه بررسی میشود.
او زنی است که از بینوایی به روسپیگری روی آورده. فیلم با یاری از انگارههای امپرسیونیستی و پردهٔ دگا از زنی نشسته در کافه و گرفتار داروی گمان آور ابسینث L'Absinthe نودها و هنجارهای روزگار را باز میکاود. بازی شگرف گدار با آهنگها و آواهای فیلم که گاه ناهماهنگ و ناپیوسته با زمینه نماها و گاه بس پیوسته و هماهنگ با آنهایند از شگفتیهای این فیلم است.
این فیلم مشهور از پیچیدهترین و موفقترین فیلمهای نخستین گدار شناخته میشود و نماد بارز ستیزهجویی او با سینمای متعهد است.
در این فیلم «شیوهٔ گدار» “Godard’s style ” با اندازهایی درآوردی improvised shots و شناساری دنبالهای از بخشهای ناپیوسته به هم به آشکاری آمد. بسیاری از منتقدان فیلمذران یک زندگى را دروازهای گشوده از هنر مدرن بهسوی پسامدرن میدانند.
در اپیزود یازدهم فیلم، معشوق نانا، بخشهایی از داستان «تصویر بیضی شکل» ادگار آلن پو را میخواند. داستان پو درباره نقاشیست که شیفته پرترهای که از همسرش میکشد شده و به همسر واقعیاش بیاعتناست. کار پرتره که تمام میشود نقاش میگوید «این خود زندگی است». رو به همسرش میکند و درمییابد همسرش مرده است و روحش به قالب نقاشی درآمده است. این بخشها با صدای خود گدار در فیلم خوانده میشود.
به نوشته کریدل در ۱۹۸۰؛ هنوز هیچکس در سینما فیلمی مدرنتر از آن نساخته است" و به نوشتهٔ ریچارد رود در میان همه کارگردانان فرانسوی این گدارست که برای پافشاری و باورش به واقعیت متمایز میشود...
دانلود در :
sahaia_yoga@
لذتی که این سه نقطه داره هیچ گفتن و نوشتنی نداره .
یک کتاب راز
یک مثنوی حرف
یک عالمه خودم ...
روح وحشی
+ چیزهاییست بین من و خودم این سه نقطه ها ...
فردی وارد یک کافه میشود و یک … سفارش میدهد. تا چند سال پیش، کاملکردن این جمله کار چندان سختی نبود. اما امروز با گسترهی جدیدی که از انواع قهوهها معرفی شده و سلیقههای گوناگونی را شکل داده، دیگر نمیتوان انتخاب قطعی افراد را پیشبینی کرد. قهوه ترک، فرانسه، اسپرسو، کاپوچینو، امریکانو، ماکیاتو و… مواردی هستند که تنها بخشی از منوی فعلی کافهها را تشکیل میدهند. تازه در شرایطی که بخواهیم منوهای استاندارد را در نظر بگیریم؛ اگر منوهای خلاقانه و ترکیبی امروزیتر را هم وارد ماجرا کنیم، دایرهی انتخاب یک نوشیدنی ساده از این که هست هم گستردهتر میشود. در این مطلب شما را با انواع قهوه آشنا میکنم و طرز تهیه و تفاوت آنها با هم را شرح میدهیم.
واقعا دیگه نمی دونم معنی امید و ناامیدی چیه و چه حرفی امیدوار کننده است و چه حرفی ناامید کننده !
به هر چی نگاه میکنم یک موضوع بارز میاد جلوی چشم ام . یک شیب تند به سمت پایین . اونقدر اوضاع را نابسامان میبینم که دیگه کمال گرایی من و تفکر نقادم را هم لازم نداره تا بگن اوهوی چرا اینجاش اینجوره و اونجاش اونجور !
انگار همه چیز و همه کس در رالی سقوط شرکت کردند .
خب شاید بشه گفت : اوضاع ما آدما بدجور ناامید کننده است !
اما هنوز یک اتفاقاتی هم میافته که حواس من را از اون شیب تند منفی لعنتی دور میکنه .
گنجشک های روی درختان کاج که هر بهار و تابستون همدم من هستند و مجانی برام کنسرت میدن و منم مدام قربون صدقه شون میرم .
هنوزم یک فنجون چای سبز با بهارنارنج یا یک شات اسپرسو یا یک فنجون شکلات تلخ داغ هم میتونه من را دیوونه کنه ! شاید این اسم اش امید باشه !
اما چیزی که ازش مطمئنم اینه که رنج هر موجودی قلبم را بدجور به درد میاره .طوری که مرگ میشه آرزوم .
و برق چشمای پسرم زندگی را برام معنا میکنه .
و ...
روح وحشی
+...
امروز وسوسه شدم این ترانه ی" جنتلمن" که کل سیستم اموزش و فرهنگی رو به" لرزوندن" وا داشت رو گوش بدم.
هم اهنگش رو شنیدم و هم متن ترانه اش رو خوندم.
انصافا متنش در حد بچه های زیر 18 سال نبود.
ولی ریتم شاد و دلنشینی داشت.!!!
گفتم بزار یه ابتکار به خرج بدم و متنش رو با یکی از شعرای کتب درسی عوض کنم و به اصطلاح جامه ی مجاز بر تنش کنیم.
کتاب هفتم رو باز کردم؛
دیدم شعر اول که کلا مضمونش حرم و زائر و گلدسته هست و بی احترامی به مقدسات میشد.
ورق زدم شعر مولوی اومد:از خدا جوییم توفیق ادب بازم مضمون سنگین بود و مقدس.
گفتم شاید شعرای شادش اخر کتاب باشه . تندتر ورق زدم؛به گفتار پیغمبرت راه جوی...
تمام اشعار پوسته و محتوای دینی داشتند و نمیشد پا در کفش دین کرد هرچند این رسم رو مداحان محترم سال هاست که به پا کرده اند.
رفتم سراغ کتاب هشتم؛
به نام خدایی که جان افرید....
شعر بعدی:پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد میان ابرها
شعر بعدی:از علی اموز اخلاص عمل ...شیرحق را دان منزه از دغل
بعدی:خارکش پیری با دلق درشت...
هشتم هم همه ی شعراش تم مذهبی اعتقادی و تعلیمی و اندرزی محض داشت.
گفتم شاید مولفان و برنامه ریزان اموزش و فرهنگی سن دانش اموزان رو در نظر گرفتن، رفتم سراغ کتاب نهم:
شعر اول:به نام خداوند جان و خرد...
شعر دوم :آفرینش همه تنبیه خداوند دل است..
شعر سوم:در پیله تا به کی بر خویشتن تنی... پرسید کرم را مرغ از فروتنی
شعر بعدی:جوانی گه کار و شایستگی ست .. گه خودپسندی و پندار نیست
شعر بعدی:یوسف گمگشته باز اید...
شعر اخر:
بیا تا براریم دستی زدل .. که نتوان براورد فردا زگل
هر سه کتاب فارسی رو بستم و بوسیدم در ردیف بالای کتابخانه بین قران و نهج البلاغه جای دادم.
کتاب های مان اصلا در حد سن و سال و شور و نشاط دانش اموزان نوشته نشده اند.
از همان اول ابتدایی می خواهیم همه را مذهبی بار بیاوریم . کلا روی دنیای بعد از مرگ سرمایه گذاری کرده ایم و خبری از این دنیا نیست. حتی متون نثر هم نتیجه گیری اش تابلوی ان سوی پل صراط را در می دارد.
درونمایه ی همه ی آنان نصیحت و اندرز است و بس.
من معلم ادبیات، اگر در لابه لای این متون که رده ی سنی بالای چهل سال را نشان رفته ولی در کتب متوسطه جا خوش کرده ، شعری شورانگیز نخوانم یا داستانی دلنشین تعریف نکنم ،کلاس، اصلا حوصله ی تحمل مرا نخواهد داشت!!
مطالب و محتوای کتب بیشتر سنین بالای شصت سال را جذب می کند انانی که از جوانی خود بهره ی کافی را برده اند و در سراشیبی مرگ و زندگی چاشنی دین و مقدسات را به عمر خود اضافه می کنند.
کتب درسی با این مضامین در برابر نوجوان و جوانان پر شور این دوره کم اورده و به حاشیه زده شده.
باید چند نمره و امتیاز در نظر بگیری تا یک نوجوان فلان شعر کتاب را حفظ کند ولی هم او تمام اشعار خواننده ها را با بهترین شکل و کیفیت اچ دی می خواند و اجرا می کند!!
اگر شاگردان امروز ترانه های کوچه بازاری و زیر زمینی را به شور و شوقی وصف ناپذیر می خوانند مقصرش نه من معلم و مدیر و ناظم هستیم و نه خانواده و پدر و مادر
مقصر کتاب هایی هستند که با سنین دانش اموزان منطبق نیستند
کسل کننده هستند
تک بعدی هستند
فقط امر و نهی هستند و بس
متن های نویسندگان نچسب و سفارشی هم اضافه بفرمایید!
به امید بازنگری متون کتب ادبی و بیان مطالبی سرشار از شور و نشاط و در عین حال سنگین و موقر !
منصور اسعدی 20اردیبهشت 98شیراز
@sahaja_yoga
"ما زن ها رسم خوبی داریم. زمانه که سخت می گیرد شروع می کنیم به کوتاه کردن ناخنها، موها، حرف ها و رابطه ها!"
ویرجینیا وولف، خاطرات خانه ییلاقی
حالا زمانه دارد سخت می گیرد و من قیچی برداشته ام و شروع کرده ام به کوتاه کردن، انگار مادرزاد استاد سلمانی به دنیا آمدهام انقدر که شیرین قیچی به دستم نشسته است. چند وقتی است که حرفها کوتاه شدهاند و یک انباری به نام دل شدهام مامن اشان. موها را که نگو و نپرس، خیلی وقت است که تیغ قیچی را بیخ گلویشان نگه داشته ام، ناخنهایم را هم به کلافگیهایم دارم میبخشم و حالا قیچی بیخ گلوی رابطهها نشسته. زمانه که سخت می گیرد رسم ما زنها مثل خواب زمستانی به سراغمان می آید تا ما را از دوران سرما بگذراند. در حال گذارم، میگذرم از خودم اما از تو نمیدانم میتوانم یا نه!
همه چیز بسته به برندگی قیچی روزگار است.
منبع متن دوم :
وبلاگ دوده
http://dodeh.blogfa.com
💢 «نوار بهداشتی» است، خجالت ندارد
- محمد فاضلی، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی
یک هفته است که به دلیل عضویت در «هیئت ویژه گزارش ملی سیلابها» در جلسات مختلف، از جمله جلسات بررسی کمکرسانی به سیلزدگان در ابعاد اجتماعی، فرهنگی و مشارکتهای مردمی، شرکت میکنم.
نکتهای در همه جلسات آزارم میدهد و دیروز بالاخره مجبور شدم لب به اعتراض باز کنم.
آقایان و خانمها، مقامات و مسئولان سازمانهای مردمنهاد مشارکتکننده در کمکرسانی، خبرنگار و مجری تلویزیون، همگی از عباراتی نظیر «اقلام بهداشتی مورد نیاز خانمها» و مشابه آن استفاده میکنند.
یکی از انسانهای شریف سازمانهای مردمنهاد با هزار زحمت عبارت «محصولات سلولوزی مورد استفاده خانمها» را برای اشاره به «نوار بهداشتی» استفاده میکرد.
سؤالم این است که آیا شهروندان، بالاخص زنان، در این جامعه باید برای نام بردن، خریدن و استفاده کردن از یک محصول ساده برای نیازی طبیعی، این گونه تحت فشار، خجالت کشیدن و معذب بودن باشند؟
سؤالم ساده است:
آیا زنان با خریدن و استفاده کردن نوار بهداشتی به کسی آسیبی میزنند یا کار زشتی میکنند؟
قصد مقایسه ندارم و رفتار همگان در زندگی شخصیشان محترم است،
اما واقعاً مردان و زنانی که سیگار میخرند و در مکان عمومی از آن استفاده میکنند، کار بد و زیانرسان به حال دیگران و خودشان انجام نمیدهند؟
اگر بهکار بردن واژه «نوار بهداشتی» خجالت دارد، استفاده از نام مواد مخدر، اسلحهها، و ناسزاهایی که عین نقل و نبات بر زبان جاری میشوند، زشتتر نیست؟
مسئولان تدارکات کمکرسانی به سیلزدگان خجالت میکشند این واژه را به زبان بیاورند
و در نتیجه نه میتوانند به صراحت بگویند که چه موقع کمبودش هست و نه برای مثال حالا میتوانند به صراحت بگویند نیاز به این محصول رفع شده و مردم اقلام دیگری ارسال کنند.
خجالت کشیدن از کاربرد «نوار بهداشتی» و مسخره کردن و طعنه زدن به زنانی که این محصول را خرید میکنند و ...، بخشی از گفتمان ضد زن و زجرآوری است که میلیونها زن جامعه ایران را میآزارد.
عاقبت این گفتمان ضد زن همان میشود که بر اساس یکی از ویدئوهای منتشرشده، کمکرسانها به سیلزدگان، پشت به زنان، فقط بستههای نوار بهداشتی را برای ایشان پرتاب میکنند (شاید همه جا این رفتار نادرست انجام نشده باشد).
اسماش «نوار بهداشتی» است،
برای رفع نیاز طبیعی نیمی از جمعیت انسانی روی کره زمین،
بسیار هم حساس و مهم است،
و محصولی است که تقریباً در یکچهارم عمر دوران باروری یک زن به آن نیاز دارد.
از بهکار بردن نامش خجالت نکشیم،
هیچ زنی را برای آن مسخره نکنیم،
در ادبیات کمکرسانی آزادانه و درست از آن استفاده کنیم.
جامعهای که زنان و مردانش از کاربرد نام این چنین محصول ضروری هراس داشته باشند،
در معرض آسیبهای جنسی و جنسیتی بزرگتر (فقدان خرد جنسی) و بدکارکردیهای بیشتری است.
منبع: اصلاحات نیوز
بدترین نوع بی سوادی، بی سواد سیاسی است، وی کور و کر است، درک سیاسی ندارد و نمیداند که هزینههای زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن، دارو و درمان همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند. او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده، سینه جلو میاندازد و میگوید که “از سیاست بیزار است”. چنین آدم سبک مغزی نمیفهمد که بیتوجهی به سیاست است که زنــان فــاحــشه و کودکان خیابانی میسازد، قتــل و غــارت را زیاد میکند و از همه بدتر بر فساد صاحبان قدرت میافزاید!
برتولت برشت
@sahaja_yoga
زندگی همین است که میبینی . به دنبال معنا و مفهوم بودن مشغله یا بهتر است بگویم مفری است که خودمان برای خودمان درست کرده ایم تا از حس پوچی فرار کنیم .
حس پوچی هم ناشی از همین نگرش است که به دی ان ای ما نفوذ کرده و ما را با این پیش شرط به دنیای خاکی فرستاده . بیایید اسمش را بگذاریم بدگشت در مقابل فرگشت !
تناقض کلیشه ی ذهنی ما با حس غریزی مان هیچ دستاوردی ندارد به جز همین حس پوچی .
حالا بیایید فرض کنیم که زندگی فقط زندگیست . و معنا و مفهوم هیچ محل اعرابی در این وادی ندارد .
کلا ذهنمان را از شرطی شدگی ها در مورد زندگی رها کنیم .
آن وقت براحتی میبینیم که زندگی پر از رنج و گاهی لذت است . دردمان می آورد ، خوشحالمان میکند ، بیمار میشویم ، بهبودی یافته و ادامه می دهیم و در نهایت میمیریم ...
همین !
این روند واقعی زندگیست .
نه رمان است و نه تراژدی .
یک طنز تلخ !
میتوانیم بگذاریم چرخش بچرخد این زندگی .
میتوانیم چرخش را روغن کاری کنیم و تعمیر و ...
میتوانیم چوب لای چرخش کنیم .
میتوانیم کلا چرخش را بشکنیم و خلاص !
هر کاری به جز چسباندن چیزی عاریه ای به نام معنا و مفهوم !
روح وحشی
+خود فریبی را متوقف کنیم . بله شجاعت میخواهد .
بپذیریم نامعنایی زندگی را اما ادامه بدهیم ...
گاهی بپذیریم اما از سر خستگی کلهم کات اش کنیم .و غزل بای بای را بسراییم . اگر به این نقطه رسیدیم ...
اول برویم یک رستوران شیک و غذای خوبی بخوریم . بعد به پارک و بستنی خوران و ...
اگر هم شد یک راندوو هم چاشنی اش کنیم .
بعد ...
بعید میدانم که هنوز هم بخواهیم کات اش کنیم .
این خاصیت ما و زندگیست !
++دنیا فرق است بین بی معنایی و نامعنایی
بی معنایی در مقابل معناست
نامعنایی یعنی کلا حرف از معنا و بی معنا جایگاهی ندارد .
آدم هرقدر بیشتر بفهمد، تنهاتر می شود. یک عمر با ترس هایمان زندگی کردیم. با ترس هایی که توی مغزمان فرو کرده اند. این تنها چیزی است که یاد گرفته ایم. اگر از بچگی می گذاشتند وقتی دلمان می خواهد فریاد بزنیم و آن را توی گلویمان خفه نکنیم، وضعمان بهتر از این بود.
روح انگیز شریفیان
کتاب "روزی که هزار بار عاشق شدم"
+حرف هایمان را بزنیم
و بگذاریم دیگران بخصوص فرزندانمان حرف هایشان را بزنند و دل هاشان را جایگاهی امن برای عشق و محبت به خود و دیگران نگه دارند ...
این که ما ایرانیان چند چهره داریم شاید یکی از دلایلش همین باشد که ما حرف هایمان را نمی زنیم . رودربایستی و حیا و ادب و باید و نبایدهای مدرسه و احترام به بزرگتر و ... را آنقدر بزرگ کرده ایم که حرف هامان در گلوی مان غمباد شده اند .
و غمبادهامان به خشونت و پرخاشگری و کینه و گاهی سکوت محض و در نهایت به داشتن روح و روانی بیمار منجر شده است .
میتوان در آرامش و رعایت ادب حرف ها را گفت .
و بهتر است ما نیز خودمان را به شنیدن در آرامش عادت دهیم !
چند وقتیست که عمیقا درگیر کارهای ^دیگری^ هستم . وقتی لحظاتی با خود تنها میشوم تازه میفهمم که گم شده ام ...
آنقدر دور و برم شلوغ است و کارهای ^دیگری^ پیدا که من ناپیدا شده ام !
ناراضی نیستم . فرصتی پیدا شده تا غرق امور ^دیگری^ کمی رنج های خود را فراموش کنم .
و اکنون و اینجا ناگهان همه ی دردهایم بر سرم هوار میشوند .
مشغله ها مفری هستند تا لحظاتی از خودمان رها باشیم .
دویدن های بیهوده
حرص زدن های بی انتها
اینها کمک میکنند تا کمی "بی حسی" را تجربه کنیم !
روح وحشی
+دو قطره آرام می چکند
از چشمانم
گرم و پر از فریاد
و من مینوشم شان
شاید که روزی باز به کار آیند ...
اگر مثل آن چیزی که میشناختمت، می ماندی، آنطور که می خواستی، دوست می داشتمت!
باب مارلی
+متاسفم که تغییراتت در جهت منفی هستش . نزول کردی عزیز . اونم با تانژانت 90 درجه ! :((
میفهمی چی میگم مهندس ...
++لطفا کمی حواس ات به خودت باشه . خوبه که شاد باشیم و از زندگی لذت ببریم اما شادی و لذتی اصیل و نابه که ما را رشد بده نه اینکه باعث بشه بعدها شاهد لحظه ای باشیم که حس کنیم خود واقعی مون را گم کردیم و یا اینی که شدیم اونی نبود که میخواستیم !
کاش میتونستم کاری برات انجام بدم . کاش میتونستم ...
بخشی از کتاب پشت پرده ریاکاری
دن اریلی؛ روانشناس و متخصص اقتصاد رفتاری
🔹«قفل» برای این روی در قرار داده شده که آدم درستکار را درستکار نگه دارد!
🔹یک درصد از مردم ریاکار و دزد هستند!!، اینها بهدنبال بازکردن قفلها و دستبرد به خانهها هستند. و یک درصد از مردم نیز همیشه درستکار هستند!! و تحت هیچ شرایطی ریاکاری نمیکنند!
شیطان بر آدمی سجده کرد و گفت اوستا دمت گرم حقا که شیطونو درس میدی !
پول زد روی گرده ی تنگ شراب و گفت کور خوندی دادا این تو نیستی که درون آدما رو میریزی رو دایره این منم ...
میگی نه ؟به دور و برت نگاه کن . ببین آدمایی که یه روز هشت شون گرو نه شون بود وقتی دست شون به مال و منال رسید چطور ذات خودشون را نشون دادن !
از این به بعد نگین می صافی . بگین پول صافی !
روح وحشی
+اشرف مخلوقات در خدمت اسکناس
...
کسی نباید مجازات بشه .
مکالمه ی انیشتین و همسرش / نابغه
+عمر هر رابطه حتی عمیق ترین ها یک زمان مشخصی ه حتی اگر برای ما ابدی به نظر بیاد .
وقتی به زور میخوای یک رابطه را حفظ کنی باید بهای اون رو بدی .
ببین ارزشش چقدره . چی از دست میدی و چی بدست میاری .
اگه مجبوری ادامه بدی لازمه تا میتونی خودت رو و وضعیت رو مدیریت کنی تا کمترین آسیب و بیشترین سلامتی نصیبت بشه .
++ زور و فشار از جای دیگه مشکل نشون میده ...
عشق یک واکنش شیمیایی ه . اونقدر میسوزه تا تمام بشه .
مکالمه ی مادام کوری و انیشتین / نابغه
مردی که در باغچهاش کار میکند،
آن سان که ولتر آرزو داشت.
آن کس که از وجود موسیقی سپاسگزار است.
آن کس که از یافتن ریشه واژهای لذت میبرد.
آن دو کارگری که در کافهای در جنوب، سرگرم بازی خاموش شطرنجند.
کوزهگری که درباره رنگ یا شکل کوزهای میاندیشد.
حروفچینی که این صفحه را خوب میآراید، هرچند برایش چندان رضایتبخش نباشد.
زن و مردی که آخرین مصراعهای بند معینی از یک شعر بلند را میخوانند.
آن کس که دست نوازشی بر سر حیوان خفتهای میکشد.
آن کس که ظلمی را که بر او رفته توجیه میکند یا دلش میخواهد که توجیه کند.
آن کس که ترجیح میدهد حق با دیگران باشد.
این آدمها، ناخودآگاه، دنیا را نجات میبخشند.
خورخه لوئیس بورخس
نویسنده ای با رویکرد فلسفی
درد دارم همیشه .
نمیدونم کجام درد میکنه و چرا !
ذهنم
روحم
روانم
دلم
نمیدونم واقعا .
وراجی میکنم .
الکی میخندم .
فعالیت میکنم .
همه اش واسه اینکه کسی نفهمه که درد دارم . دردم شده حریم خصوصی .
حریمی که شده گوشه ی این وبلاگم .
خوبی مخاطب خاموش همینه دیگه .
فکر میکنی داری توی دفترچه ی یادداشت رمز دار مینویسی . یادداشت های کاملا یواشکی !
بی خیال ربات ها که پست هام را کپی میکنن .
بی خیال اونایی که میخونن و سکوت میکنن .نه من میشناسم شون نه اونا منو.
بی خیال اونایی که توی سکوت میخونن و هم من میشناسمشون هم اونا منو .
بی خیال حتی تو ! واقعا بی خیالت...می دونی چرا ؟! چون تو توی مخ امی . مدام با منی . فکر کنم دیگه یکی هستیم ! پس راه فراری نیست ...
خب درد دارم دیگه . درد همراه تهوع . همه چی حالمو بهم میزنه اما به روم نمیارم . گفتم قبلا ... خوب بلدم فیلم بازی کنم.
فیلم ! I'M HAPPAY BABBY
روی LNB یه گنجشک نشسته و میخونه . تپل مپل . بس که سرده . نمی دونم لابد گرسنه است یا سردش ه که اینجوری سر و صدا میکنه .
شایدم عاشق ه . عاشق زندگی و بهار و ...
شایدم داره جفت اش را صدا میکنه .
درد داره طفلی گنجشک . درد زندگی ...
روح وحشی
+خل اندر خل اندر خل شدم !
بارون میاد . سیل آسا و گاهی هم ریز ریز . هوا سرده .
تو اینا رو میدونی چون همینجایی . خیلی نزدیک اما دور ...
من عاشق بارونم . تو بیزار از بارون .
من عاشق تنهایی ام . تو بیزار از تنهایی .
من یه قهوه خور قهارم . ندیدم و نشنیدم که قهوه بخوری .
من فلسفه رو دوست دارم . تو زندگی رو .
من بودن ات را هر جور که خواستی خواستم . تو نبودنم را به هر قیمتی خواستی . به هر قیمتی !
نمیدونم ما چه ربطی به هم داریم که اینجوری اسیر هم شدیم .
ظاهرا تو اونجا و من اینجا .
ظاهرا کلی جاده بین ماست .
گاهی حتی کوه و رودخونه و دریا ...
اما اگر فرض کنیم فیزیک کوانتوم توی زندگی هم تعمیم پذیره و همه چی یه رویای مشترکه . و همه چی رویاست .
پس میتونم بگم که
عمیقا و واقعا بین ما هیچ فاصله ای نیست .
نه من از تو رها هستم و نه تو از من .
بعد از چند سال باز فیلم ماتریکس را دیدم . بعید میدونم تو خوش ات بیاد اما ببینش . لازم داری ...میدونم !
من که ازت دورم نمیدونم چه بلایی سر دل و ذهن ات اومده . احساس میکنم بیش از حد غرق مادیات و لذات زندگی شدی . دیگه اون آدم سابق نیستی .
مراقب باش کوچیک نشی که کم کم محو میشی و خودتو گم میکنی .
اونوقت افسرده میشی .
خیال میکنی از من رها شدی .
به خودت نگاه کن . بیشتر از وقتی که کنارت بودم درگیر منی !
فلسفه بخون .
گاهی با خودت تنهایی را تجربه کن .
تنهایی . بی نت بی لپ تاپ . بی گوشی .
نگرانتم . بدجور ...
گاهی میگم خب که چی . گور باباش . میخواد باشه میخواد نباشه ( هنوزم حال میکنی که لیچار بگم بهت یا دوست داری قربون صدقه ات برم ؟ فکر کنم به لیچارهام میخندی و با خیال قربون صدقه هام دلت غنج میره !) .
با خودم میگم ، وقتی حواس پنجگانه بودنش را تایید نمیکنه و پالسی به مغزم نمیفرستن خب دلش با منه یا با هر کی چه توفیری داره ؟!
اما انگار داره .هم واسه تو هم واسه من !
تو هم همینو میخوای . که دلم باهات باشه اما مفت و مجانی . بی مزاحمت . بی هیچ صرف هزینه ی انرژی و وقت !
ما آدمای با احساس بیماریم . مازوخیستیم .
اما تو هم مازوخیستی و هم سادیسم داری . چرا ؟ چون هم من را آزار میدی و هم خودتو .
یادت باشه وقتی خلاف دل و ناخودآگاهت کسی را دور میکنی اون تا آخر عمرت بهت میچسبه . در حالیکه اگر این کار را نمیکردی ممکن بود بعد از یه مدت خودبه خود و با میل کاملا جدایی ایجاد بشه . یه جور دلزدگی و تهوع از عشق . خسته شدن . بیزاری .
اما تو نذاشتی . اینجوری شدیم لیلی و مجنون با ورژن جدید !
روح وحشی
+ خواب در خواب در خواب