میبینم صورتمو تو آینه … با لبی خسته میپرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی میخواد … اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمیشه هر چی میبینم … چشامو یه لحظه رو هم میذارم
به خودم میگم که این صورتکه … میتونم از صورتم ورش دارم
میکشم دستمو روی صورتم … هر چی باید بدونم دستم میگه
منو توی آینه نشون میده … میگه این تویی نه هیچ کس دیگه
جای پاهای تموم قصه ها … رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی … حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه میگه تو همونی که یه روز … میخواستی خورشیدو با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونه ات شده … داری بی صدا تو قلبت میمیری
میشکنم آینه رو تا دوباره … نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه میشکنه هزار تیکه میشه … اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکسا با دهن کجی بهم میگن … چشم امیدو ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن … بوی کهنگی میدن تمومشون