آرام آرام
می بارد از چشمان آسمان
بارانی سرخ
و من ذوب می شوم
آرام آرام
جاری در رگ های خشک زمین
...
در دور دست
کسی گوری می کند
و آرزوی زنی را
به خاک میسپارد
نه به سوگ
که به جشن و سرور
..
در آینه زنی را میبینم
که دیگر نیست
زنی را که روزی بود
که دیگر نیست
.
در آن دور
کسی لبخند می زند
من اینجا
در این نزدیکی
هیچ را بر صورتم
تکرار میکنم
تکرار میکنم
و فعل رفتن را
مشق میکنم .
روح وحشی
+جمعه های لعنتی