امروز یک شعر از زنده یاد فیلسوف و عارف زندگی ، سهراب سپهری میخوندم :
روزگارم این است
دلخوشم با غزلی، تکه نانی، آبی، جمله ی کوتاهی
یا به شعر نابی و اگر باز بپرسی گویم:
دلخوشم با نفسی حبه قندی، چایی، صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی
دلخوشی ها کم نیست
سهراب سپهری
روزگاری شاید شعرهای این نقاش کاشانی من را به زندگی وصل میکرد .
شاید به دلیل سن و سال یا روحیه و افکار و یا ...
امروز اما نمیتونم با اشعارش و این تیپ اندیشه ارتباط بگیرم و موافق باشم .
روزگاری که باید باز هم از سهراب گفت :
دل خوش سیری چند ؟
چطور میشه این همه فقر و بدبختی مالی و فرهنگی را دید و باز هم با غزلی و چایی و ...دلخوش بود ؟!
وقتی ناامنی و ظلم گریبان کودکان و نوجوانان را گرفته آیا میشه هنوز صدای پای آب را شنید و لحظه ای هم که شده آرام و دلخوش بود ؟!
آیا اصلا دیگه اهل دلی هم باقی مونده یا صف گوشت و دغدغه ی مرغ و شکم های گرسنه سر بر بالین گذاشته شدن دار و دسته زامبی ها و هیولا های قرن بیست و یک و همه ی داشته و نداشته ی مردم ما را بلعیدند .
این روزها دیگه نمیشه دلخوش بود مگر اینکه نسبت به درد بی حس بشی !
روح وحشی
+ ...
++به هر حال اوضاع از قبل بهتره .
قبل یعنی قرن ها پیش ...
شایدم نیست .
اون موقع جنگ ها اغلب تن به تن بود . حالا شده بمب اتم و شیمیایی و موشک .
یک پادشاه بود و ارتشی که مجهز به سلاح های معمولی بودند و با اسب و کشتی این طرف و اون طرف می رفتند .
الان همه چی هست . تکنولوژی در خدمت همه است . کاملا عادلانه !
هم در نابودی سهیمه هم در سازندگی !
وحشی بودیم و متمدن شدیم .
متمدن بودیم و داریم وحشی میشیم .
وحشی با ورژن کاملا جدید ...