صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


‍ ‍ " پلاسکو، لکنت خیابان جمهوری"





 بابلی‌ها گفته بودند «بیایید برای خودمان شهری با برجی بلند بسازیم که سرش در آسمان‌ها باشد، بیایید برای خودمان نامی پیدا کنیم مبادا که بر پهنه زمین پراکنده شویم» و سپس برجی ساختند که انتهایش در آسمان‌ها بود و وقتی فرو ریخت، آدمیان پراکنده شدند و دیگر به زبانی مشترک حرف نزدند. پلاسکو، آن زبانِ واحدی‌ست که برجِ بابل‌گون، فرو ریخته و آدمیان دیگر زبانِ واحدی بنامِ «پلاسکو» ندارند که سخن بگویند. سکوت، جایِ پلاسکو را گرفته است. آنهایی که در پلاسکو بودند، سرگردان شده‌اند. فضایِ جلویِ ساختمانِ پلاسکو را سکوت و لکنت گرفته است. نورها و صداها غایب‌اند. «چیزی» نیست که بشود به آن نگریست جز باقی مانده‌ی جسدی که به هیچ خیره شده است، با حدقه‌ای بی‌چشم؛ تهی. هفده طبقه‌ی رنگ و نور و صدا «نیست». پلاسکو آنقدر سوخته است که دیگر حتی نمی شود تبدیل به نوستالژی‌اش کرد هنوز. داغ است همچنان، نمی‌شود دست به گزینش حافظه زد و فراموش کرد آن همه «غبار» و «آتش» را. پلاسکو هنوز تنِ به نوستالژی نداده است. در حافظه نیز تبدیل به سکوت و لکنت شده است. پلاسکو همچنان غبار است در ذهن و حافظه؛ هنوز کنار نرفته است تا بشود گذشته را دید، خاطرات را بازخوانی کرد و دست به گزینش زد. پلاسکو، سکوت و لکنت است حالا، که پراکنده کرده است همه را. 

بلندترین ساختمانِ گذشته‌ی شهر دیگر نیست و اهالی شهر از جلویِ محلِ فقدانِ آن می‌گذرند، در سکوتی هم‌جنسِ سکوت آن مانکن‌های بی‌تحرکِ لابه‌لای آهن‌ها و آتش؛ در لکنتِ چهارراه استانبول، در لکنتِ انتهای خیابان جمهوری.


مسعود ریاحی

masoudriyahi@

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی