یه جایی خونده بودم که برای پرت کردن حواس خودمون از موضوعی یک کش به مچ ببندیم و تا رفتیم توی فکر کش را بکشیم و رها کنیم . یه جور تلنگر ...
یه روز که داشتم با یک سایکولوژ صحبت میکردم پرسید که این چیه بستم به مچم که من هم بادی به گلو انداختم و گفتم جریان چیه .
کمی نگام کرد و گفت اینجوری که پیوسته اون فکر با تو و جلوی چشم توست !
جا خوردم . چطور خودم بهش فکر نکرده بودم ؟! گاهی آدما چقدر بی توجه و بیفکر عمل میکنن !
میخوای رها شی به اسارت فکر نکن . فقط رها شو ...
میشه ارادی به چیزی فکر نکرد اما برای رها شدن از فکری که ناخودآگاه در ذهن تو حضور داره باید مثل یک شی تکراری روی طاقچه ی عادت بهش نگاه کنی تا کم کم از بیتفاوتی تو دق کنه و بمیره یا خودکشی کنه !
هندوها بهش میگن شاهد بودن . شاهدی بی قضاوت ...
روح وحشی
+به فکر کردن ناخودآگاه به تو عادت کردم . اما خودآگاهم تحت کنترلمه . کلا اوضاع اغلب خوبه . قطره قطره مردم اما هنوز زنده ام ...