اونقدر عصبانیم که دیگه نمیفهمم چی میگم . نه اینکه نفهمم . اتفاقا خوب میفهمم چی میگم اما بی رحمانه حرف میزنم . گاهی ادب را هم میذارم کنار و لیچار هم میگم ...
خشم و عصبانیت نشان احساس ضعف و استیصاله ...
و علتش اینه که گاهی دیگران را زیادی جدی میگیریم . زیادی بالغ فرض میکنیم .
آدم از دست یک سفیه و یا کودک عصبانی نمیشه اما از دست کسی که خیال میکنه عاقل و بالغه عصبانی میشه ...
روح وحشی
+زیادی جدیش میگیرم درحالیکه یک آدم شدیدا احساساتی و دمدمی ه !
نباید از کوره در برم . من آدم بدی نیستم اما گاهی بی رحمانه حرف میزنم . منطق تیز و تندی دارم و ...
و متاسفانه گاهی قادر به همدردی و درک دیگران نیستم !
مهربانی من اغلب از روی اصول اخلاقی منه و نه دلسوزی .
گاهی دلسوزی لازمه . حتی دلسوزی احمقانه !
++باید و نباید ها واقعا مزخرف و مزاحم هستن . واقعیت باید و نباید سرش نمیشه . واقعیت فقط خودشه . یک واقعیت !
+++درک یک نوجوان سخت نیست . کافیه یادمون بیاد چه شازده ای بودیم توی دوران نوجوانی
++++درک یک سالمند هم سخت نیست . کافیه یادمون بیاد که در دوران کودکی گاهی چقدر یک دنده و لوس و غیر قابل تحمل بودیم !