زمان در من
می میرد
استحاله ای است بی شک
به آهستگی
زیر پوست زندگی ام
تولدی رخ می دهد
ستاره ای درخشان
در من متبلور میشود
از میان سیاه چاله ی تنهایی
زمان در من میمیرد
و از زهدان این مرگ
چیزی زاده میشود
سیال
گرم
گدازه ای سوزان
هستی مرا
آنچه کاشته بودم
باغ های مرا
خانه ام را
استخوان ام را
به خاکستر می نشاند
سپید
سپید
زمان در من میمیرد
زنی زاده میشود
زلال از زمان
روح وحشی
telegram.me/hezartooye1zan