دیروز با دوستی داشتیم راجع به زندگی گپ میزدیم که به اینجا رسیدیم :
بعضی از ما زاده میشیم تا مصرف بشیم . دیگران هم این رو خوب متوجه میشن از اون بچه ی کوچیک تا آدم بزرگش . حسابی شیره ی جان تو رو می کشن .و وقتی تموم شدی یا دلشون رو زدی و یا دیگه موردمصرفی نداشتی و مزاحم بودی ؛ بسادگی و یا طی یک پروسه ی میان مدت تو رو تف میکنن . بعضی ها رک تووی چشمات نگاه میکنن و راستش رو میگن و بعضی ها که ترسو هستند و از واقعیت خودشون فراری با هزار بهانه و آسمون و ریسمون بافتن و توجیه سعی میکنن موضوع رو قلب کنند و جور دیگه نشون بدن و بعد هم جیم میشن !
میدونی کجاش فاجعه است ؟ اینکه خودت کاملا آگاهی اما تن میدی ! تظاهر میکنی متوجه نیستی تا طرف حسابی تو رو مصرف کنه .تووی دلت میگی بذار فکر کنه من احمقم و متوجه کاراش نیستم مگه چطور میشه خب من دوسش دارم ...
خیلی که پیر راه باشی و پخته این وسط خودتو مرتب ترمیم میکنی اما اگر خام باشی و نادان سریع میسوزی ... و حتی ممکنه پشیمان بشی .
بهتره سعی کنیم خودمون رو بهتر بشناسیم و در صورت ممکن اصلاحاتی انجام بدیم و اگر واقعا نشد خب خیلی راحت واقعیت خودمون رو بپذیریم و با خودمون مهربون باشیم .
هرکس با ویژگی هایی بدنیا پا میذاره که واقعا بخش اعظم اون تغییر ناپذیره مثل ژن ها و انرژی های دریافتی زمان تشکیل جنین و رشد و تولد . بخشی از اون هم متاثر از تربیت و شرایط و محیط خارجیه . چیزی که میتونه ما رو درست هدایت کنه خلوت کردن با خود و دست یافتن به آگاهیه . از خودمون فرار نکنیم ... انکار آنچه هستیم هیچ فایده ای نداره ... و بت ساختن از خودمون فقط از ما یه احمق و خودشیفته میسازه ..
برای رشد ابتدا باید با واقعیت وجودی خودمون روبرو شیم !
روح وحشی
پ.ن. فرض کن من هالو هستم و تو هم زرنگ . پسرم وقتی بچه بود پشت مبل قایم میشد و میکفت اگر گفتی من کجام ؟ 5 دقیقه تووی خونه دنبالش میگشتم تا فکر کنه من نمیدونم کجاست و ذوق کنه ...حالا شده حکایت من و تو ! فکر کن من نمیدونم چه خبره . تو هم که خدای خودفریبی ... برو حالشو ببر و بگو عجب زرنگی هستم حسابی پیچوندمش !!