مرا به جهنم برید
که او دوست مراست
بهشت را یافتم
دشمن بود
و نگویید کجاست
رازی است با من
که با من بسوخت بی آتش
بهشت من همان ناکجاست
و خاصیت اش جهنمی
میسوزاند
چه سوختنی
مرا به جهنم برید
تا کمی خنک شود این دلم
رگ هایم پر شود از شراب سرخ و جان بگیرد تنم
و سرم ؛ خالی شود از درد و رنج
من بهشت را
خود به چشم خویشتن دیده ام
و در چشمه ی چشمانش آبتنی کرده ام
آتش گرفته ام
سوخته ام
ای وای بر من
مرا به جهنم برید
مست از می نابم کنید
که بی شک
جهنم مرا دوست تر است
...
روح وحشی