نام ات را خواندم
راس آغاز پاییز
ساعت ؛ 12 را نواخت
و قطره ای چکید
از چشم های من
بر لبان زیبایت
به نشانه ی تولد باران
در فصلی محزون
فصلی پر از شوق
فصلی در بطن اش هزاران رنگ
پلک هایم را سپردم به مهر لبانت
پر از شوق بودم
که بار دگر "ماه من " بخوانی مرا
و تو هیچ نگفتی
عجیب دلتنگم یار
دلتنگ تمام آنچه از آن من بود
و تو محرومم کردی
دلتنگ چشم هایت
وقتی در سکوت نگاهم میکردی
نگاهت میکردم
و بی واژه از عشق میگفتیم
قرارمان دیشب بود
راس آغاز پاییز
و تو نبودی
...
روح وحشی
پ.ن. و گاهی انتظار همان مرگ است