بالاخره یه روزی می رسه که دیگه هیچ آرزویی نداری و هیچ چیز از این زندگی معمولی تو رو راضی نمیکنه . هنوز از خیلی چیزها لذت می بری ؛ شایدم بیشتر از قبل اما برات آرزو نیست و نبودش تو رو اذیت نمیکنه . معنای زندگی برات کاملا از حالت نرمالش خارج میشه و خیلی راحت تر از گذشته تن میدی به سرنوشت و یا پیش آمدهایی که براشون برنامه ریزی نکرده بود . باری به هر جهت نیستی و با حساب و کتاب پیش می ری ولی نه اینکه با تغییر برنامه هات بریزی به هم چون می دونی واقعا تووی این زندگی اراده ما خیلی هم نقش نداره . میفهمی تنها راه عاقلانه اینه که برنامه ریزی کنی و تلاش برای رسیدن اما ...اما هر لحظه برای چیزی مغایر با پیش بینی هات آماده بشی . زندگی می کنی و از هر چیزی که بهت داد لذت می بری . نقد نمیکنی .غر نمی زنی .فقط لذت می بری ...
روح وحشی