تن
هوس آلود
عریان
می سپارد خویش
به هر چه باد
که به هرزگی
بپیچد میان گیسوانش
پیچکی شود مست
بر ستون مرمرین پیکرش
و هزاران بوسه ی سیاه
بنشاند بر انحنای شهوت انگیز پستان هایش
زنانگی اش را ببوید
نفس بکشد
جان بگیرد
و تن آهسته آهسته بمیرد
بیصدا
تن
حریص تکرار
هرشب
آلوده به خیانت
پشت پا میزند به قول و قرار خویش
شهوت همخوابگی
با مرگ دردها
می برد او را تا مرز پوچی
بارها و بارها
و لبریز از شوق صعود
تا اوج
تافراموشی
تشنه تر از هر بار
میسپارد خویش
به زالوها
به مارها
به هوس
به تکرارها
...
روح وحشی