گرمای شرجی جنگل ها
هضم سنگدلی هایت
صدای ممتدجیرجیرک ها
وتکرار نومیدی
برطبل روزگار
گم میشود
طعم خوش بودن ها
سنگ هم که باشی
...
نه قضاوت میدانم
نه آلزایمر
به جنونم میکشند
وزوز اینهمه تردیدها
..
رسم باران
بارش بی منت برکت
رسم خاک
رویش بی منت لطف
چه شد که چنین بی رحمانه
هست و نیست مرا به غارت برد
باران
زمین
.
درد آورترین دگردیسی
از شور و شوق
به رنج و تلخی
هدیه پوچ از آب درآمد ...
روح وحشی