صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


گاه میپیچد بر پیکرم همچو مار

و من چشم هایم بر پنجره ای خشک شد

نه تو آمدی نه پاییز

بادی خواهد وزید سرد

و من خواهم افتاد از چشم زندگی

بر سنگی افتاده بر بی تفاوتی خدا

به بودن و نبودنم

...

تمام ریل ها میگذرند از سرم

ایستگاهی متروک در قلبم می لرزد

پر از دلهره و شور

به عبور قطاری تک سرنشین

..

هیچ عابری

حوصله نشستن

و حتی توقفی کوتاه

بر تن سرد حاک را ندارد

.

در شکمم هزاران کرم

حفره ی چشم هایم تاریک و خالی

جاده ها ناپیدا

ریل ها محو

ایستگاه مرده

و من می رقصم

به شور

 

روح وحشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی