سکوت شب
لابلای عریانی درختان
می کشد زوزه
ماه بیتفاوت
سرد
بی لبخند
شانه می زند آرام
گیسوی دخترکان را
زهره و پروین اما
به بازیگوشی
...
ترس و دلهره
نشسته بر تن زمین
اتاقی تاریک
فراسوی دلتنگی
نفس هایی سرد می دمد شب
می لرزد پرده ی حریر
میز تهی از فنجان
فنجانی تهی از لب
دستی می لرزد
دلی نیز
راه شب طولانی
چشم ها بی خواب
بی رویا
..
رودها خشک
دریا بی موج
.
صخره ها
در دل ها
روح وحشی
پ.ن. به کجا چنین شتابان