پاییز زیرجُلکی
می خزد به خیالم
بادی می وزد
میان گیسوان بی قید بید
پلک هایم را میسپارم به رویا
دست های کودکی هایم را
می گشایم به شوق
تا سوار بر زمان
طی کنم گندمزاران طلایی را
و موجی باشم
پر تلاطم
آبی آسمان را
لاله ای وحشی
می نشانم کنار حسرت سالیان
بر روزمرگی هایم
تا گوشواری باشد سرخ
پر از حس وحشی دشت ها
..
قطره قطره
می چکد لبخند
بر صورتم
لبی می چینم از دهان ستارگان
می خندم
.
ورق می زنم
دیروز را
امروز می خندد به من
روح وحشی