خیلی دردآوره که یه روز وقتی می خوانت بهت بگن :
خیلی زیباست تو را آنگونه که همیشه می خواستی دوست بدارند.
و روزی که مزاحمی و اضافی بهت بگن
نباش ... هیچ جور نباش ... و تمام ورودی ها رو به روی تو ببندن
هیچی رنج آورتر از این نیست که کسی رو که تمام وجودته و حاضری براش جون بدی اینقدر نبودنت رو بخواد .
...
چاره چیه ؟ اونی که عاشق تره باید کوتاه بیاد .
اینجاست که خواسته ی معشوق باید بشه نهایت خواسته ی عاشق ... یعنی رفتن و محو شدن .
تحمیل کردنت به کسی که عاشقشی اما تو رو نمیخواد و پس میزنه یعنی آزار دادن کسی که ذره ای رنج کشیدن اش رو نمیخواستی و نخواهی خواست.
اما چرا این کارو میکنی ؟
پاسخ : وابستگی !
پس باید رها بشی و این رهایی خیلی درد داره اما بعدش خیلی شیرینه چون هر دو رها می شید .
هم او
هم تو
او از تو
تو از وابستگی
روح وحشی
پ.ن. پذیرش بعضی چیزا خیلی سخته ... مگه میشه چونان عشقی ته اش بشه آرزوی نخواستن ات .
پاسخ : آره چون عیار عشق پایین بوده . هوس بوده . به همین سادگی !