صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


باظرافت دست یک هنرمند

با حوصله و دقت

درست همانطور پیش رفت

که من نمیخواستم

من ماندم

تو رفتی

پاییز مرد

فصل هایم تابستان شدند

باران بارید

من نخندیدم

رویاهایم تعبیر شدند

وارونه

قهوه هایم شیرین

انگار کن که آرزوهایم

یکی یکی

زنده شدند

بر سنگ سرد غسالخانه

وقتی از دست زن غسال

لیز خوردم به زندگی

سپید موی

استخوان

پنجره

تو و کودکانت

و زنی که میخندد به تو

من و یک صندلی متحرک

که حوصله ی غژ غژ ندارد

همه چیز با حساب و کتاب

انجام شد

عکس آرزوهای من

بر قابی که مرد

در اتاق لذتمان

بگذار دلخوش باشم

که هنوز دلت برایم غنج می رود

مثل کودک دیابتی برای آبنبات

...

روح وحشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی