مینویسم و می دانم بیهوده است . واژگانم فسرده و خزیده به کنج تاریک نومیدی .واژگانم بی پر و بال اند .
اتاق بوی اشک می دهد و پنجره پشت اندوه بغض کرده است.
مینویسم و می دانم بیهوده است اما این تنها راهی است که میتوانم سوگ دل را التیام بخشم و گاهی روزنه ای بگشایم برای لغزیدن جرعه ای لبخند به گلوی آن ...
مینویسم ...صادقانه و بی نقاب . از دردی که جانم را به صلیب کشیده و ذهنم را به اسارت خویش درآورده .
این تنها راه زنده ماندن من است ...
نوشتن !