تا چند سال پیش که عاشق شعرای سپهری بودم و خودم هم مسلسل وار شعر و واگویه عاشقانه مینوشتم و دکلمه هام کلی طرفدار وبلاگی و تلگرامی داشت ، تا جایی مطلبی از تلخی زندگی و احساس پوچی را میخوندم ، پیش خودم میگفت طرف دچار یاس فلسفی شده ! یه جورایی اسم" روح وحشی "و" یاس فلسفی " شد برند من !
5 /6 سالی میگذره و من عمیق تر به مسائل نگاه کردم . خیلی چیزها که برام سوال بود بتدریج مثل ماه پشت ابر برام هویدا شد .
چند وقت پیش یک بار اشاره ای به اشعار زنده یاد سهراب سپهری مهربان کردم ؛ یک چیزی توی همون مایه میخوام بگم .
طی این چند سال عمیقا به بی هدفی زندگی و آمدن و رفتن ها رسیدم .
آش خاله است دیگه . آش تلخ و بی خاصیت خاله . بخوری پاته نخوری هم پاته .
سالهای اخیر خیلی ها طرفدار صادق خان هدایت شده اند و کتاب هاش شده مرجع فلسفه ی زندگی ! من طرفدارش نبودم و نیستم اما خیلی وقته که خوب میفهمم چرا در آپارتمان کوچکش در پاریس شیر گاز را باز کرد ...
روح وحشی
+از همه ی اونایی که بهشون گفتم دچار" یاس فلسفی" شدید پوزش میخوام .
زندگی تلخ تر از اونه که بشه به این آسونی تحملش کرد و کم نیاورد .
حالا درک تون میکنم.
++بقول کامو حس پوچی زندگی سراغاز تحول و انقلاب درونی ه .
می دونی زندگی پوچ و بی معناست . تمایل به خودکشی داری و این واکنش کاملا طبیعیه . یک جورایی با امکان خودکشی و این آزادی انتخاب که ذوق مرگ ات کرده مدام لاس میزنی و زندگی را با تمام ناامیدی که در تو هست کش می دی و بالاخره به انتها می رسونی .
پوچی آگاهانه و پروسه ی غلبه بر اون !
عاشق سه گانه ی پوچی کامو هستم . بیگانه . کالیگولا و افسانه سیزیف .