عمه خانوم هر سال میرفت حج .
دست های تپل مپل و سفیدش مزین به انواع النگوی طلا بود .
مدام استخر و آرایشگاه و مزون و ...
دکتر زیبایی و تغذیه و ...
اونوقت به من که یه مانتوی نخی و مقنعه ی مشکی و یک جفت کتونی ملی کل لباس تنم بود میگفت : دختر جون قدر زندگیت را بدون . انتظاراتت را کم کن ...همه چی که پول نیس... مراعات بابات را بکن تا واسه خودت بهشت را بخری و ...
فقط چون به بابام گفته بودم 5000 تومن بذار روی پول تو جیبیم تا گاهی که اتوبوس نیست بتونم شب های سرد زمستون توی تهرون بی در و پیکر با تاکسی برگردم خونه !
عده ای در این دنیا بهترین لذت های زندگی را میبرند ,
و به بقیه
وعده بهترین زندگی در جهان دیگری را
میدهند...
روح وحشی