صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرامرز اصلانی» ثبت شده است

در سکوتی مانده بودم

ناامید

روزم بلند

شبم کوتاه

مویم سپید

هر چه که بود

بیهوده بود

رنگی نداشت

دفتر عمر

ورق میخورد

آهنگی نداشت

لاکن در آن

سکوت گران

کسی رسید

کسی که جان

به جان خسته ام دمید

هر چه بد بود

از یادم رفت

اندازه شدم

مه رو وا کرد

خورشید آمد

تازه شدم

تازه شدم

تازه شدم

 

...

ترانه سرا
؟؟؟

خواننده : فرامرز اصلانی