علیرغم تمام احترامی که برای شخص خودم قائلم ، نمی توانم زندان بان ها را به چشم موجودات برتر نگاه نکنم ...
آگاهی از این که در حصار هستی ، مثل سمی است که به تدریج اثر می کند و شخصیت آدم را به کلی عوض می کند. این مهم تر از یک تغییر روانی است ، عقدهی خودکم بینی نیست. بلکه یک جریان طبیعی غیر قابل اجتناب است. وقتی که رمانم را دربارهی گلادیاتورها می نوشتم ، همیشه متعجب بودم که بردههای رومی که تعدادشان دو سه برابر مردان آزاد بود، چرا ارباب هایشان را به زیر نمی کشیدند.
الا یواش یواش برایم روشن میشود که ذهنیت یک برده در واقع چیست. میتوانم نظر بدهم که هر کس دربارهی روانشناسی تودهها حرف میزند، باید یک سال زندان را تجربه کند.
آرتور کوستلر / گفتگو با مرگ
ترجمه: خشایار دیهیمی
نمیدونم چرا از صبح الکی الکی خوشحالم ؟!
نه اینکه عادت دارم دنبال علت اندوه و شادی هام بگردم ؛ امروز مدام دنبال رد پای تو هستم !
فقط تو میتونی اینجوری خوشحالم کنی .طوری که حس میکنم سلول هام به رقص دراومدن !
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست ...
روح وحشی
+ذهن ما سیستم عجیبی داره ...
++چرا امروز اینقدر خوشحالم ؟!