صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تضاد دوست داشتنی» ثبت شده است

انگار برنامه نویسی شدم .

توی اتاق کوچیک 

توی یک رابطه ی نزدیک

توی جمع

توی گروه

زیاد دوام نمیارم ...

از بچگی شدیدا اجتماعی بودم . به مهربون و دوست داشتنی هم معروف بودم و هستم اما ...

اما مثل اورژانس و آتش نشانی و پلیس 110 هستم . فقط وقت نیاز و ضرورت ...

نا خودآگاه وقتی کارم یا ماموریتم تمام میشه فاصله میگیرم یا کاری میکنم که فاصله بگیرن ...


من بدون تنهایی میمیرم !

بدون سفر میمیرم !

بدون مصرف شدن میمیرم !

بدون یادگیری میمیرم !


حتی کسانی را که دوست دارم از خودم دور میکنم . این ناخودآگاهه . در عین صمیمیت بینهایتم تحمل صمیمیت را ندارم . باید همه چی تحت کنترلم باشه و وقتی نباشه باید برم ...

معشوق دقیقا چیزیه که من نمیتونم تحمل کنم . چون بدجور بهش میچسبم و میخوام مصرف بشم !!

عاشق هم همینطور . یک عاشق چسبناک دیوانه ام میکنه . مثل طناب دار به خفگی میرسونم . 


خب حالا فرض کنید این روح وحشی در رابطه ای قرار گرفته که هم عاشقه و هم معشوق . همون حالت ایده آل !

اما برای من سم !

بدون اینکه بخوام خیلی دقیق و هوشمندانه رابطه را به سمت و سویی میبرم که رابطه قطع بشه .

یک واکنش دفاعی فرا هوشمندانه که برنامه ریزی شده است !

بعد خوشحالم ؟!

نه نیستم !

ذهن تنگ میشم . خاطرات خوب . لحظات قشنگ . یادآوری اونها اذیتم میکنه و مثل پرنده ای در قفس خودم را به در و دیوار لحظه ها میکوبم و انرژیم را تخلیه میکنم و گاهی تا حد مرگ پیش میرم .

اما وقتی آروم میشم . وقتی فکرم درست کار میکنه میبینم این برام بهتره !

نمیدونم با آسترولوژی و نومرولوژی چقدر آشنایی دارید. چند سال پیش یک گزارش دقیق برای خودم گرفتم . شگفت انگیز بود . دقیقا سرنوشت من را تنهایی اعلام کرده بود . 

تنهایی !

ااکسیژن زندگی من ...


در کنار مردم بودن و به اونها خدمت کردن و حتی مصرف شدن هیچ تضادی با تنهایی نداره .

من همیشه آماده ام تا کاری انجام بدم اما بلافاصله بعد از اتمام ماموریت به تنهایی خودم میرم تا ریکاوری بشم ...


روح وحشی

+یادمه میگفتی از بس می ترسیدی که برم باعث شدی برم .

واقعیت این بود که میخواستم بری !

من و تو از یک جنس هستیم ." آزادی " زندگی ماست !

تو رفتی اما با منی .

من میخواستم باشی اما بی تو بودم .

هر دو جنگیدیم و میجنگیم .

و همیشه ما دو نفریم .

نه تو از من رهایی 

نه من از تو 

میدونم که هستی 

میدونی که هستم

این سرنوشت ماست 

هجر


پیرو پست تضاد یا بلاتکلیفی مورخ 12 فروردین 98


اونقدر در وجودم تضاد هست که تمایل شدیدی به دو فیلسوف آلبر کامو و نیچه دارم .


دوست دارم این تضاد را ...

هر کدوم وجهی از من را تغذیه میکنند .

کامو میل به زندگی را در عین نیهیلیسم * اون .

و نیچه قدرت تفکر و تحلیلم را در فلسفه و روانشناسی .


چالش را دوست دارم .

و عصیان علیه تمام باورهام را !



روح وحشی

+هیچکس به داد ما نمی رسه مگر خودمون .



*نیهیلیسم کامو پوچی نیست . فانی گرایی / نیست گرایی است .

لابد پیش خودتون میگید این روح وحشی هم نمی دونه با خودش چند چنده !

چرا اینهمه متضاد مینویسه ؟ یک بار کلا حال زندگی را میگیره . یک بار از حال بد خودش میگه !

معلوم نیست حالش خوبه یا بد !



خب راستش من جمع اضدادم . اما بلاتکلیف نیستم . مسیرکلی ام مشخصه ولی هر لحظه آماده ام تا فرعی عوض کنم !

این که کلا با زندگی حال نمیکنم معنیش این نیست که یک قرص سیانور گوشه ی لپ ام دارم !

از زندگی خوشم نمیاد اما دلیلش افسردگی نیست . علت اش دیدن اینهمه زشتی هست که باعث اونها صفات غیر انسانی هست .

دوز رنج زندگی به دو دلیل برای من بالا بوده .

یک) کلا دی ان ای و ژن های من حاوی رنج بودن

دو)سنسورهام خیلی قوی هستن


با این اوصاف یک تهمتن میخواد تا حال زندگی را بگیره که من نیستم . اینه که گاهی بد آچمز میشم ...

تا جوان هستی و کله ی پر باد داری فکر میکنی ناجی دنیایی و براش حسابی میجنگی ...

کم کم میفهمی که داری بیخودی زور می زنی !

کنترل شده عمل میکنی .

کم کم مشکلات بزرگتری را میبینی یا بهتر بگم میفهمی که اوضاع خراب تر از چیزیه که فهمیدی .

کنترل هم جواب نمیده و میرسی به جایی که من هستم .

با پرروگی به راه ات ادامه میدی اما میدونی که از دست تو کاری بر نمیاد !


آره من گاهی نق میزنم . غرغر میکنم . از احساساتم و آرزوهام مینویسم . مقاله و یادداشت و شعر و واگویه و ...

یک دفعه دیدی طرز تهیه فلافل هم نوشتم !

خب این منم . یک انسان با ابعاد مختلف . یک انسان که عصیانگر بدنیا اومده . یک انسان که دلش میخواد حال خودش و دیگران بهتر بشه .

یک انسان که هم عقده داره هم آرزو هم عاشق شده هم معشوق بوده هم موفق هم ناکام هم شاد هم غمگین هم ...هم ...

تضاد همیشه بد نیست .

چیزی که ایراده سقوطه . سقوط ممتد ...


روح وحشی