صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وارستگی» ثبت شده است

وابستگی

دلبستگی

وارستگی / بلوغ احساسی /آغاز خود عشق ورزی / کنده شدن از موانع 

2 گام

عبور ازوابستگی

عبور ازدلبستگی

وارستگی

...

گام اول بالاخره موفقیت آمیز برداشته شد.

گام دوم کمی سخته اما کم کم داره خیزش برداشته میشه . هر کاری اولش سخته اما وقتی استارت زدی خدا کمک میکنه .

خاطرات گذشته تلخ و شیرینش به همون گذشته تعلق داره . تلخ ها ، درس و تجربه و شیرین ها ، نوازشگر روح برای ثانیه ای و نه بیش ...

اشتباهی که من کردم این بود که اجازه دادم خاطرات گذشته ذهنم را اشغال کنه و وقت و انرژی من رو بگیره .

خاطرات شیرین گذشته ی من ! هرگز فراموشتان نمیکنم چون حافظه ی خوبی دارم اما شما به همان گذشته متعلق اید . با تمام احترام میخوام بایگانی تون کنم ... تا وقتی شما در ذهن من هستید به من فرصت نخواهید داد تا خاطرات و تجارب  زیبای جدید برای خودم بیافرینم . زندگی ادامه داره و ما همواره نیاز به ماجراها و خاطرات و تجارب جدید داریم .

کم کم دارم میسپرمتون به آلبوم قدیمی و اطمینان میدم اونجا جاتون خوبه . گاهی سر فرصت نگاهی به شما خوام کرد ... همین و نه بیشتر ...

روح وحشی



وارستگی ، بریدن از اشیا نیست ،
بلکه بریدن از افکار است .
وارستگی ، به امور بیرونی تعلق نمی گیرد ،
بلکه به امور درونی تعلق می گیرد .
وارستگی ، ارتباطی به دنیا ندارد ،
بلکه به خوبشتن مربوط است .
روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت ودید که او بر روی تشکی مخملین ، در میان چادری زیبا که
طناب ها یش به گل میخ های طلایی
گره خورده اند ، نشسته است .
گدا و قتی اینها را دید ، فریاد کشید :این چه وضعی است ؟
درویش محترم ، من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنید ه ام .
اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما ،
کاملاً سر خورده شدم .
درویش خنده ای کرد و گفت :
من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کند و با تو همرا ه شوم .
با گفتن این حرف ، درویش بلند شد وبه دنبال گدا به را افتاد ،
او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی ها یش رابه پا کند !
بعد از مدت کوتاهی ، گدا اظهار ناراحتی کرد .
او گفت :من کاسة گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام .
من بدون کاسة گدایی چه کنم ؟
لطفاً کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیا ورم .
صوفی خندید وگفت :دوست من ،
گل میخ های طلایی چادر من در زمین فرو رفته اند ،
نه در دل من ،
اما کاسه ء گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند !
در دنیا بودن ، وابستگی نیست .
وابستگی ، حضور دنیا در ذهن است ،
و وقتی که دنیا در ذهن ناپدید می شود -
این را وارستگی می گویند .
"اشو


وابستگی

دلبستگی

.

.

.

وارستگی