2 گام
عبور ازوابستگی
عبور ازدلبستگی
وارستگی
...
گام اول بالاخره موفقیت آمیز برداشته شد.
گام دوم کمی سخته اما کم کم داره خیزش برداشته میشه . هر کاری اولش سخته اما وقتی استارت زدی خدا کمک میکنه .
خاطرات گذشته تلخ و شیرینش به همون گذشته تعلق داره . تلخ ها ، درس و تجربه و شیرین ها ، نوازشگر روح برای ثانیه ای و نه بیش ...
اشتباهی که من کردم این بود که اجازه دادم خاطرات گذشته ذهنم را اشغال کنه و وقت و انرژی من رو بگیره .
خاطرات شیرین گذشته ی من ! هرگز فراموشتان نمیکنم چون حافظه ی خوبی دارم اما شما به همان گذشته متعلق اید . با تمام احترام میخوام بایگانی تون کنم ... تا وقتی شما در ذهن من هستید به من فرصت نخواهید داد تا خاطرات و تجارب زیبای جدید برای خودم بیافرینم . زندگی ادامه داره و ما همواره نیاز به ماجراها و خاطرات و تجارب جدید داریم .
کم کم دارم میسپرمتون به آلبوم قدیمی و اطمینان میدم اونجا جاتون خوبه . گاهی سر فرصت نگاهی به شما خوام کرد ... همین و نه بیشتر ...
روح وحشی
وارستگی ، بریدن از اشیا نیست ،
بلکه بریدن از افکار است .
وارستگی ، به امور بیرونی تعلق نمی گیرد ،
بلکه به امور درونی تعلق می گیرد .
وارستگی ، ارتباطی به دنیا ندارد ،
بلکه به خوبشتن مربوط است .
روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت ودید که او بر روی تشکی مخملین ، در میان چادری زیبا که
طناب ها یش به گل میخ های طلایی
گره خورده اند ، نشسته است .
گدا و قتی اینها را دید ، فریاد کشید :این چه وضعی است ؟
درویش محترم ، من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنید ه ام .
اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما ،
کاملاً سر خورده شدم .
درویش خنده ای کرد و گفت :
من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کند و با تو همرا ه شوم .
با گفتن این حرف ، درویش بلند شد وبه دنبال گدا به را افتاد ،
او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی ها یش رابه پا کند !
بعد از مدت کوتاهی ، گدا اظهار ناراحتی کرد .
او گفت :من کاسة گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام .
من بدون کاسة گدایی چه کنم ؟
لطفاً کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیا ورم .
صوفی خندید وگفت :دوست من ،
گل میخ های طلایی چادر من در زمین فرو رفته اند ،
نه در دل من ،
اما کاسه ء گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند !
در دنیا بودن ، وابستگی نیست .
وابستگی ، حضور دنیا در ذهن است ،
و وقتی که دنیا در ذهن ناپدید می شود -
این را وارستگی می گویند .
"اشو