صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ بی خاصیت» ثبت شده است

"ما زن ها رسم خوبی داریم. زمانه که سخت می گیرد شروع می کنیم به کوتاه کردن ناخن‌ها، موها، حرف ها و رابطه ها!"

ویرجینیا وولف، خاطرات خانه ییلاقی

حالا زمانه دارد سخت می گیرد و من قیچی برداشته ام و شروع کرده ام به کوتاه کردن، انگار مادرزاد استاد سلمانی به دنیا آمده‌ام انقدر که شیرین قیچی به دستم نشسته است. چند وقتی است که حرف‌ها کوتاه شده‌اند و یک انباری به نام دل شده‌ام مامن اشان. موها را که نگو و نپرس، خیلی وقت است که تیغ قیچی را بیخ گلویشان نگه داشته ام، ناخن‌هایم را هم به کلافگی‌هایم دارم می‌بخشم و حالا قیچی بیخ گلوی رابطه‌ها نشسته. زمانه که سخت می گیرد رسم ما زن‌ها مثل خواب زمستانی به سراغمان می آید تا ما را از دوران سرما بگذراند. در حال گذارم، می‌گذرم از خودم اما از تو نمی‌دانم می‌توانم یا نه!

همه چیز بسته به برندگی قیچی روزگار است.


منبع متن دوم :

وبلاگ دوده 

http://dodeh.blogfa.com


زندگی همین است که میبینی . به دنبال معنا و مفهوم بودن مشغله یا بهتر است بگویم مفری است که خودمان برای خودمان درست کرده ایم تا از حس پوچی فرار کنیم .

حس پوچی هم ناشی از همین نگرش است که به دی ان ای ما نفوذ کرده و ما را با این پیش شرط به دنیای خاکی فرستاده . بیایید اسمش را بگذاریم بدگشت در مقابل فرگشت !

تناقض کلیشه ی ذهنی ما با حس غریزی مان هیچ دستاوردی ندارد به جز همین حس پوچی .


حالا بیایید فرض کنیم که زندگی فقط زندگیست . و معنا و مفهوم هیچ محل اعرابی در این وادی ندارد .

کلا ذهنمان را از شرطی شدگی ها در مورد زندگی رها کنیم .

آن وقت براحتی میبینیم که زندگی پر از رنج و گاهی لذت است . دردمان می آورد ، خوشحالمان میکند ، بیمار میشویم ، بهبودی یافته و ادامه می دهیم و در نهایت میمیریم ...

همین !

این روند واقعی زندگیست . 

نه رمان است و نه تراژدی .

یک طنز تلخ !

میتوانیم بگذاریم چرخش بچرخد این زندگی .

میتوانیم چرخش را روغن کاری کنیم و تعمیر و ...

میتوانیم چوب لای چرخش کنیم .

میتوانیم کلا چرخش را بشکنیم و خلاص !


هر کاری به جز چسباندن چیزی عاریه ای به نام معنا و مفهوم !



روح وحشی

+خود فریبی را متوقف کنیم . بله شجاعت میخواهد .

بپذیریم نامعنایی زندگی را اما ادامه بدهیم ...

گاهی بپذیریم اما از سر خستگی کلهم کات اش کنیم .و غزل بای بای را بسراییم . اگر به این نقطه رسیدیم ...

 اول برویم یک رستوران شیک و غذای خوبی بخوریم . بعد به پارک و بستنی خوران و ...

اگر هم شد یک راندوو هم چاشنی اش کنیم .

بعد ...

بعید میدانم که هنوز هم بخواهیم کات اش کنیم .

این خاصیت ما و زندگیست !


++دنیا فرق است بین بی معنایی و نامعنایی

بی معنایی در مقابل معناست

نامعنایی یعنی کلا حرف از معنا و بی معنا جایگاهی ندارد .




             هیچ چیز در این دنیا قطعی نیست،

                        به جز مرگ و مالیات.

             بنجامین فرانکلین





چند وقته که با چالش بزرگی روبرو شدیم . خانم سالمندی که زندگی را برای خانواده اش سیاه کرده ...


همه می پرسند چرا ؟! و هر کسی حرفی می زنه . 

فکر میکنم جواب سوال را بدونم .

اضطراب شدید و ناخودآگاه مرگ . ترس از مردن !


دقت کردید که بار اضطرابی واژه ی مردن بشدت کمتر از مرگ هست ؟!


و بار اضطرابی عبارت" ترس از مرگ "بشدت بیشتر از کلمه ی مرگ هست ؟!


من گاهی به مرگ فکر میکنم . حتی به آمادگی های لازم برای قبل از مرگ هم فکر میکنم . مثل وصیت نامه و تعیین تکلیف اموال ، اینکه مراسم تدفین و ...چطوری باشه .

بنظرم یک جور واکنش دفاعی هست تا عاقبت اندیشی !


یک مقاله پیدا کردم که تخصصی نوشته شده . پیشنهاد میکنم بخونید .

اضطراب مرگ یک واکنش ناخودآگاه کاملا طبیعی هست . چیزی که مسئله سازه شدت و نوع اون هست .


لینک ترس از مرگ یا تاناتو فوبیا




روح وحشی

+قبلا زیاد می رفتم گورستان قدیمی شهر . فکر کنم لازمه بازم برم .

++مرگ برام جذابه .


فشار خون نه سن و سال میشناسه و نه جنسیت .


هیچ علائم ظاهری هم نداره .

حتی میتونه گریبان یک گیاهخوار را هم بگیره !

علاوه بر رعایت تغذیه و نخوردن گوشت و غذاهای پر نمک و پر شکر .

علاوه بر چاقی .

علل دیگه ای هم داره :

سوابق خانوادگی

عدم فعالیت بدنی و ورزش منظم

تغییر در میزان هورمون ها

استرس و اضطراب

و بیخوابی و خستگی 


لطفا مراقب سلامتی مون باشیم .

افزایش ناگهانی فشار میتونه منجر به مرگ بشه .

و به آرومی هم میتونه به عروق و کلیه و قلب آسیب جبران ناپذیر بزنه !


روح وحشی

+چند روزه فشارم به حد مرگ رفته بالا . به مرگ خوشامد میگم و مشکلی باهاش ندارم . 

مشکل اون آروم آروم و بیصدا نابود کردن است ...


به خودت میای میبینی در سکوت دیگه نه قلب سالم داری و نه کلیه .

بگذریم از سکته ها ...


لعنت به بیخوابی !

مرگ بر اضطراب و نگرانی !



++ دوستان 

ممنون بابت توجه تون


بالاخره یا من فشار خون را میارم پایین یا اون من را میبره پایین !


وقتی خبر را خوندم خیلی دلم گرفت . چقدر با صمیمیتی که توی صدا و چهره اش بود دل های ما را شاد میکرد .


سرطان داشت و با درد دست و پنجه نرم میکرد و کمتر دیده میشد اما تکرار برنامه های سال های جوانیش باعث میشد که فراموش نشه . 

حافظه ی تاریخی ما ایرانی ها خیلی ضعیفه اونقدر که بزودی او هم از یاد ما میره ...

اما خانواده هرگز رفتن عزیزان را فراموش نمیکنند .

هرگز ...


روح وحشی

ندارم

من ظرفیت هوای بارونی گیلان را ندارم 

بدجور قاطی میکنم

همون حس خفگی میاد سراغم

من ظرفیت اینهمه خوشی را ندارم

بارون باشه

گیلان باشه

فاصله ی من با بهشت یک نفس باشه

خب حق دارم که بخوام همین یک نفس هم نباشه

تو چی میفهمی از حال من

تویی که غرق شور و حالی ؟!


روح وحشی

+این روزها دوام نداره ...


خوندن شعر شکنجه است و نوشتن اون زنده زنده سوختن بی مرگی نزدیک !

قضیه جن و بسم الله 

      قضیه ی روح وحشی و شعر !

کسی که روزهای زیادی را به نوشتن گذروند ...


بعید میدونم بتونم زندگی طولانی را تحمل کنم .

دلم یک دل سیر مرگ زودرس میخواد . 

فی الحال و به تعجیل !

اونقدر ادامه ی زندگی به نظرم غریب میاد که میتونم بگم محال !

خب که چی ؟!

بس است مرا

بس

اینهمه حسرت مرگ را خوردن

که ماهی تنگ

حسرت رود را



اصلا لازم نیست

بیهوده است

بی معنیه

جرئت سوساید هم ندارم . فکر کنم خودخواهی هم باشه .

من راحت میشم بدون اینکه ازش لذت ببرم

نزدیکان و خیلی نزدیکان هم کمی تا قسمتی اندوهگین میشن و پسرم آسیب میبینه .

حق مردن انتخابی هم نداریم !

.

.

.

عجب هوایی

عجب نسیمی

قراره از فردا گیلان بارونی بشه 

آخ جوووون

مرگ باشه بعد از بارش بارون 

من عاشق بارونم

عاشق بارش بارون روی صورتم

روی علف ها



روح وحشی 

+آدم است و یک بام و دو هوا ...


وقتی به خودکشی بعنوان راه رهایی از درد و رنج فکر میکنم تازه میفهمم چه ایده ی مزخرفیه !

چقدر خوب بود اگر میشد اول خودکشی کنی و بعد مست رها شدن از آلام زندگی بگی :


آخیش راحت شدم !

اما نمیشه چون لذت و زندگی با مرگ تمام میشن .

روح وحشی

+لذت مرگ هم مثل لذت زندگی از ما دریغ شده !