صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صمیمیت» ثبت شده است


صمیمیت خیلی شیرینه .گفتن حرف هایی که یک گوینده و یک شنونده دارن ...

حرف هایی که منتظری هر چه زودتر شنونده ی اونها را داشته باشی ...

حرف هایی که اگر شنونده اش نباشه هرگز گفته نمیشن ...

حرف هایی که ممکنه در تمام عمر توی دلت بمونن و گفته نشن ...

حرف هایی که به حد مرگ حسرت گفتن اونها را داری ...


روح وحشی

+حرف هایی که با تو خواهند مرد بی آنکه گفته شوند ...

++میخوام ادامه ی حرف هام را بگم . لطفا شنونده اشون باش ...

 آدم‌ها به چند دلیل از صمیمیت می‌ترسند:


۱- باور دارند چیزی غیرقابل پذیرش در وجود آن‌هاست، خصوصیتی زننده و نابخشودنی. بخش اعظم کمک درمانی به این افراد آن است که خود را به تمامی بر ما آشکار کنند و باز از سوی ما پذیرفته شوند.


۲- ترس از استثمار و مورد سوءاستفاده واقع شدن.


۳- ترس از ترک شدن.


مامان و معنای زندگی

اروین یالوم


+آشکار کردن خود پیش درآمدی دارد ...دوست داشتن خود به تمامی !

++من فقط خودمم نه کم و نه بیش ...


هیچ چیز در یک رابطه به شیرینی صمیمیت نیست .

شیرینی که یک ضرورت هم هست .


خیلی وقته که این طعم از زندگیم رفته و من شدیدا بهش محتاجم .


صمیمیت را مثل گنجی گرانبها مراقبت کنیم ...


روح وحشی

+آره حالا میفهمم چی را از دست دادم . حالا که ازش محرومم !


دلم عجیب تنگ شده واسه اینکه یک نفر که عمیقا من را میشناسه بهم بگه دیوونه !

منم بگم دیوونه ام دیگه ...


یا برعکس من بهش بگم دیوونه و اونم بگه ...


صمیمیت کم کم داره از دایره ی لغات زندگیم میره بیرون .

خیلی وقته طعم این واژه را نچشیدم .

الان که دارم ازش مینویسم انگار دارم در مورد یک چیز غریب مثلا یک میوه ی استوایی که تا حالا مزه اش را نچشیدم مینویسم .

چقدر دور شدم از قشنگی های یک رابطه ی خوب !


روح وحشی

+دارم به کجا میرم ؟!