صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۸۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


ای کاش یکی بود که می گفت

 " همه ی آن من از آن تو "

وقتی که دلت میگیرد .


پ.ن. یادته همیشه میگفتی دلم میخواد همه عمرم رو بدم به تو تا ازش استفاده کنی و کیفی کنی و شاد باشی ...

اما آخرش چی کار کردی ؟

خیلی راحت خودت رو ازم گرفتی ...

به جای شادی اینهمه عذاب و اشک و تنهایی برام گذاشتی !!


هر چی جلوتر می رم بیشتر میفهمم که روی هیچکس نمیشه حساب کرد و اگر حساب کردی حتما ناامیدت می کنن .

هر چی میگذره بیشنر میفهمم که اطمینان به هر چیزی حتی بدیهیات و باورهای محکم ات ؛اشتباهی بیش نیست .

هر چی بیشتر دوست می دارم میفهمم که درد بیشتری در انتظارمه.

هر چی بیشتر صبوری می کنم پاداش بیشتری میگیرم .

گذر عمر درس های زیادی به ما میده .درس هایی که می گن ...

جسم پیر میشه و دیر و زود داره اما سوخت و سوز نه اما روح کاملا دست خودماست . استفاده از واژه های پیر و جوان با نگاه به اعداد و ارقام ما رو از حقیقت وجودمون منحرف میکنه ... روح من هنوز بازیگوشه و شیطنت میکنه . گاهی کارهایی میکنم که همه رو متعجب میکنه . من هنوز هم میتونم دیوانه وار عاشق باشم پس هنوز جوانم ...خیلی جوان !


روزگار بهم میگه این دنیا هیچ ارزشی نداره و این منم که بهش امتیاز میدم و یا ازش میگیرم پس چرا بیهوده براش بردگی کنم و انرژی بذارم ؟! آدم یه بار زندگی میکنه حتی بر فرض درست بودن تناسخ ! پس چرا دنبال خواسته های بیهوده ی دنیا بریم وقتی میتونیم از سفر به درون مون لذت ببریم ؟! من با تنهایی خیلی حال میکنم ...


درس نگیری اونقدر تکرار میشه که یا میگیری یا میمیری !


روح وحشی


پنجره ی چشم هایت ؛ دریچه ای بود بسوی نور و تو ، خود هیچ نمیدانستی ....


روح وحشی

پ.ن. هنوز هم گاهی دنیا را به طعم نگاه تو می چشم 

وقت اندیشیدنم نیز با تو مشورت میکنم

گاهی من ؛ توام 

خود توی بی معرفتت

جایت عجیب خالیست


التیام این زخم مزمن

با مرهمی انسانی

دفن خاطره های تلخ و شیرین

 در سیاه چاله ی زمان

کوچه های تکراری علی چپ

فرو رفتن در کرور کرور روزمره گی ها

ناممکن است

وقتی با دلم ؛ پر حرف میزنی

ممتد و بیقرار

و چشم های دلت چنین سراسیمه 

می دوند به دنبال دلم

در امتداد سوزان لحظه های کشدار

و در خواب و بیداری هایمان


روح وحشی

پ.ن. خسته ام از بازی هایت . کی عاقل میشوی ؟!



ای کاش به یکباره مرا بلعیده بودی .

این ذره ذره جویده شدنم

این بازی هایت با روح و جانم

عجیب رنج آور است ...


روح وحشی

پ.ن.هرچه عزیزتر باشند بیشتر به تو زخم زدن توانند و این خاصیت عشق است ...

چاره چیست .

این من و روح و تنم ...


آشفتگی هایم را

شانه کن یارترین یار

موهایم را بباف

تا که اندوه را

بسپارم به باران

دلتنگم یار

و حریص لبخند چشمانت

به وقت دیدارهایمان

دلتنگم یار

دلتنگ سکوت های شیرینت

به وقت سپردن لب هایت

به مِهر لبانم ...


روح وحشی

پ.ن. ای کاش می تونستم آرزوی مرگ کنم ...کاش حق اش رو داشتم تا روزی هزار بار نمیرم ...



کسی دیگر صدایم نمی زند

"ماه ِمن "

"نازنین ِ من "

کسی که صدایش

سایه ی ، همیشه همراه من است

چه خورشید باشد

چه نباشد

غروبم نزدیک است انگار

در این آسمان غریب

بر پهنه ی بیکران تنهایی

...

کسی دیگر تا سحر

دوستت دارم ها را

بر چشم هایم نمی بارد

مست و لایعقل

..

کسی دیگر

سرزنش نمی کند

دل بازیگوش مرا

که چرا عاقل نیست !

.

کسی دیگر

واژه ی عشق را

بر عطش لبانم

هجی نمی کند

پر از اضطراب ِ نگاه عابرین ...




روح وحشی

پ.ن. ...



نسیمی وزید بر اتاقم

پر از عطر سُکر آور پاییز

مرا خواند

به آواز گنجشک ها

مرا نوازش کرد

به لطافت صبح

بوسه ای ربود از سرخی لبانم

و رفت به آن دورها

جای گذاشت زمزمه ای در گوش م

" بوسه ات را می رسانم به پلک هایش ! "

پنجره بگشا یار

در این رطوبت دل انگیز آدینه

تا راهی باشد نسیم پیام را

مرا باور کن

پلک ها بر هم بگذار

و با ریه هایت

هُرم نفس هایم  را

با چشم هایت

شراب ِ لبانم را

بِچَش

من پشت پنجره ام

به شکل بادی شرجی


روح وحشی


پ.ن.من در شبی خنک در بهترین نقطه ی حافظه ی ایوان اتاق ات حک شدم ...روبروی پنجره ات ... و گریز ناممکن ...


شعرهایم از آن ِ تو

می و مستی از آن ِ تو

دعاهایم از آن ِ تو

بوسه هایم بر پلک های خوابت از آن ِ تو

خنده هایم از آن ِ تو

درد ِ ندیدن ات از آن ِمن

ذوب شدن و سوختن از آن ِ من

قطره قطره چکیدنم بر تن کاغذ از آن ِ من

...

با چشم هایت خواندی مرا

در سکوت

و بی سخن

دگر ندیدم چون تو مرد


روح وحشی


“You don't love someone because they're perfect, you love them in spite of the fact that they're not.”

Jodi Picoult -  

دلیل دوست داشتن یک شخص عالی بودن او نیست .در واقع تو علی رغم عالی نبودنش او را عشق می ورزی...


شمعی شدم رو به خاموشی
نه از آن روی
که بیافروزم کاشانه ی دلت
شمعی
که رقص شعله اش
سوختن اش
آب شدن اش
ملعبه ایست
کودکانه هایت را
تا دلت غنج برود
وقت خواندنم
از آن دورترین نزدیک
...
سوختن از من
بازی و لبخند و حظ بسیار
از آن ِ تو زیبا چشم ِ غماز
..
مرا همین بس یار
.
کم کم ، کم میشوم
از چشم زندگی
بازیچه ای دیگر بیاب

روح وحشی


به عقیده ی من هیچ چیز در این دنیا بی دلیل نیست و ما هر جا از دریافت دلیل منطقی اون درمانده شدیم گفتیم دلیلی نداره .

یکی از اون چیزها عشق و دوست داشتنه . نیاز ، غریزه ، هورمون ها ، ارضای عقده ها توسط یک عامل انسانی و غیر انسانی ، ذات و طبع ...

اینا از عوامل مهم این حس در انسان هستن و پذیرشش هیچ منافاتی با ذات اونها نداره و بی ارزشش نمیکنه .

چیزی که یکی رو از بقیه متفاوت میکنه اینه که این عوامل و محرکه های مذکور در درونش در وجه خاصی کاهش پیدا کنه ... یعنی در مصرف و بلعیدن معشوق !

آدم های زیادی در زندگی ما هستند که به ما عشق می ورزند و دوستمون دارند یا لااقل به زبون میارن و یا ما اینجور دریافت می کنیم اما شاید فقط یک نفر پیدا بشه که تو رو مصرف نکنه ... و حتی گاهی اجازه بده مصرف بشه ... حتی گاهی بیش از گاهی و خودش رو فدای تو بکنه ... همون دهندگی !

به این میگن عشق ...

بعضی هام ادعای عشق می کنن اما فقط برای تغذیه شدن روح خودشون ... تا ازت عشق بگیرن . اینا هیچ زحمتی برای نگه داشتن ات نمی کشن . دهندگی ندارن . از خودشون ذره ای خرج نمی کنن و تا وقتی هستن که بهشون عشق بدی ...

اما هر چیزی که مصرف بشه یک روز تمام میشه مگر اینکه دریافتی هم در کار باشه !


روح وحشی

تقدیم به دوسنانی که طالب موسیقی ذن هستند. 

تلفیق ساز و طبیعت

گوش کنید


حریم خیال مرا یار
به جز عطر نفس های تو
و مهر چشمانت
امیری نیست
هیچ
پادشاهی کن
بر این قلمرو بی سامان

روح وحشی

پ.ن. دعا کن هیچوقت دستم بهت نرسه ...


هیچی بدتر از این نمیتونه باشه که عاشق کسی شده باشی که تکلیفش با خودش روشن نیست و بجای عقل ، گچ تو کله اشه !!

کسی که قلبش قشنگ ترین قلب دنیاست اما با دستای خودش اونو دفن کرده ...

کسی که وقتی خودشه بهترینه و برای من بی نظیر .

اما چه میشه کرد وقتی خودش اصرار به حماقت داره و درگیر کله ی گچی خودشه ؟


روح وحشی


گوش هایم

تشنه و حریص اند به شنیدن

کرم های دروغ می لولند

بر دهان ها

چشم هایم نابینا

پلک هایم منقبض

تاریکی بر پوست خورشید

به تن سپید ماه

چنبره زده

دست هایم در جیب هایم

به پناه

ترسان

از لمس سردی

لجوج

بید تنم

می لرزد

در بادی که می وزد از دهان قبرها

اینجا عشق مرده است


روح وحشی


پ.ن. قاتلش را می شناسد دلم ...





روبروی ساعت رومیری می نشینم . به آن زل میزنم . عقربه ها می چرخند و 6 عصر را نشان می دهند .
لبخندی تلخ می نشیند روی صورتم . عقربه ها باز هم میچرخند بی آنکه به من توجه کنند. ساعت 7 عصر است .
حوصله ام سر می رود . گذشته را مرور می کنم . گریه ام می گیرد . عقربه ها می چرخند .ساعت 8 است.
ساعت 10:45 شب است . من آبی به صورتم می زنم . چای می ریزم . موسیقی پخش میشود و تکه ای شیرینی در بشقاب من است . شعری می خوانم . شعری که دلم را می نوازد . عقربه ها می چرخند .
ساعت 11 شب است و من بیهوده به زمان دلخوش بودم ...

روح وحشی

پ.ن. از 250 دقیقه  فقط 15 دقیقه ی آن را زندگی کردم ...


نه قفس افاقه می کند

نه قل و زنجیر

این چموش  را

دندان روی جگر

می چینی به جِد

بال های کودک ِخیال را


روح وحشی


چه رنج آور است

از دست  دادن

وقتی در آغازی

و  دل کندن

جان کندنی
مکرر

وقتی در اوجی

نشسته بر نقره ای  ماه

...

به عمد

ندیدن

نشیندن

اما چه حاصل ؟

حقیقت خود پیداست


..

و خداوند سکوت را آفرید

در میان لب هایی

پر از حرف

.

می پذیری

چونان که از ازل چنین بوده

سرنوشتت


روح وحشی



کتاب "جای خالی سلوچ" محمود دولت آبادی را ورق می زدم.جایی از کتاب نوشته بود :
"روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام می شود، بهار می آید".

دیدم گوشه ی همین صفحه نوشته ام : "از یک جایی به بعد، حال آدم خوب نمی شود"...
حرفم را پس گرفتم، خط زدم جمله ی خودم را. اصلأ همانی که دولت آبادی گفته...

از یک جایی به بعد، آدم آرام میگیرد، بزرگ می شود، بالغ می شود، پای تمام اشتباهاتش می ایستد، سنگینی تصمیمی که گرفته را گردن دیگری نمی اندازد، دنبال مقصر نمی گردد، قبول می کند گذشته اش را، انکار نمی کند آن را، نادیده اش نمی گیرد، حذفش نمی کند، اجازه می دهد هرچه هست، هرچه بوده در همان گذشته بماند، حالا باید آینده را بسازد، از نو، به نوعی دیگر.

یاد می گیرد زندگی یک موهبت است، غنیمت است، نعمت است،باید قدرش را بداند و.....
همه ی اینها را که فهمید یک آرامشی می آید می نشیند توی دلش، توی روح و روانش.
اینجای زندگی همان جایی است که دولت آبادی گفته اصلا از یک جایی به بعد حال ادم خوب می شود.

نویسنده : ناشناس


هر چی میری جلوتر آرزوهات کم میشن ، دغدغه هات رنگ می بازن ، کمتر می رنجی ، بیشتر مهر می ورزی اگر عاشق باشی ...

بعضی از ما عاشق زاده میشیم . بعضی عاشق خودمون و بس . بعضی عاشق زندگی .بعضی هم همیشه دنبال یک آدم هستن تا حس کنن عاشق هستن .

بعضی از ما اصلا نمیفهمیم که عشق و دوست داشتن چیه .

بعضی ها هم می ترسیم. از عشق و مهر ورزی .از دهندگی ...

چیزی که من دراین سالهای عمر فهمیدم اینه که زندگی بی عشق خود مرگه اما نه مرگ جسمانی بلکه مرگ روح !

عشق به هر چی و به هرکس باعث چرخش انرژی میشه ... مگر روح ما چیزی غیر از انرژیه ؟!

دوست داشتن و عشق به ذاته پر از رنج و درده . من معتقدم عشق از رنج تغذیه می کنه . و رنج اصلا بد نیست . رنج روح رو صیقل می ده . آبدیده می کنه . رشد میکنی .
انسان های منفعل که بیشتر باری به هر جهت زندگی می کنن و دنبال زندگی آرام هستن ...کم کم میمیرن . خودشونم نمی فهمن .مثل داستان قورباغه که اغلب ما می دونیم !

زندگی آروم چیه ؟ پول و رفاه و تن دادن به آنچه سرنوشت میخواد ؟ دلخوشی های کوچیک و بی ارزش . امنیت چیزیه که اینا می خوان چون حوصله هیچ چالش واقعی رو ندارن . ترجیح می دن تووی سایه و خنکای درخت بشینن و از هیجانات سفر کویر داغ بگن . کلی هم حال میکنن که دارن از سفر سخت و پر از مشکل حرف می زنن . ادعا میکنن که اصلا کویر نوردن !!

تصورشم برام رنج آوره ...

این آرامش همون مرگ روحه !

این انفعال مثل دستی روی گلومه !

ترجیح میدم رنج بکشم اما به سمت جلو قدم بردارم . با پاهای خودم .جتی اگر زخمی و یا حتی بشکنه !

هر چیزی بهایی داره و بهای عشق و دوست داشتن هزینه کردن از خودته ...از انرژی هات تا صد برابرش بدست بیاری . اما آدمای کوته فکر خساست می کنن و هیچی هزینه نمیکنن چون می ترسن دارایی شون تموم شه ...

و کسی که دهندگی نداشته باشه چیزی هم نصیبش نمیشه .

حالا بشینیم از عدم موفقیت هامون بگیم و غر بزنیم . عدم موفقیت در کار ، درس ، عشق ، ارتباطات و...

واقعا چقدر هزینه کردیم از خودمون که حالا توقع داریم ؟

این سوال رو بپرسیم و پاسخ بدیم . صادقانه !

...

همه به من میگن دیوونه ! چون دست به هرکاری میزنم با تمام انرژیم میرم جلو . زندگی عادی ، کار ، درس و تحصیل ، عشق به عزیزانم و همه ی فعالیت هام ...

همیشه هم انرژیم چند برابر شده . حتی وقتی شکست خوردم !

نترسیم از دیوونگی . احمق ترین آدما عاقلترین ها هستن ... عقل ترسوی معامله گر متخصص داغون کردنه مگر اینکه مهار بشه و تحت تسلط ...

از ما گفتن !

ارادتمندیم

:D


روح وحشی

پ.ن. خوشحالم که یه دیوونه ام


 

چه آرزوها داشتم

دگر ندارم

ندارم


...

چه بیصدا

کم میشوی از من

چه پر هیاهو

کم شدم از تو


..

هرگز در نیافتم

چرا

.

و من 

چه آرزوها داشتم 

دگر ندارم


روح وحشی



می سپارم
تن عریان
به باد
خاک
آتش
جانور تیز دندان
هر چه جز انسان
آی از این واژه
که خوابیده پشتش
هزاران شیطان

روح وحشی


بعضی خواسته ها ظاهرش تلخه ولی پر از شیرینیه . همیشه دلم میخواسته راس 60 سالگی کالبدم رو ترک کنم . زندگی پر از رنجه و تنها چیزی که اون رو قابل تحمل میکنه عشقه . همین عشق اگر سرنوشت یاریم کنه منو تا اون سن می کشونه و بعد دیگه رها میشم .

عشقی که بیشتر به یک وظیفه شبیه .وظیفه ی غریزی که طبیعت به ما تحمیل کرده و ما هم بنابر همون غریزه با جان و دل انجامش میدیم .

عملا غیر از این دیگه انگیزه ای ندارم . این سالها هم بگذره و تمام ...

بعضی وقت ها خستگی ها اونقدر عمیقه که تظاهر کردن ها هر چقدر خوب و با کیفیت باشه طوری که خودتم باور کنی سرحالی ، باز هم جواب نمیدن . همه چیز موقته و تو لحظه هارو زندگی می کنی بی اینکه به فردا بیاندیشی .

شادی ها اونقدر سطحی هستن که به نسیمی میرن کنار و چهره ی اصلی روزگارت معلوم میشه .

به امید رسیدن سریعتره 60 سالگی ...

این آرزو هم پر از تناقضه . این سرعت یعنی خوش گذشتن .خوش گذشتن هم با آرزوی حاضر منافات داره .

ما آدما خودمونم نمیدونیم چه مرگمونه ...


روح وحشی