صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


۸۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


به زعم من "خانوم محترم " فحشه ! حالا چرا ؟! 

ببین خانوم محترم !

خانوم محترم !

خداییش تووی اینا بیتفاوتی ؛ عصبیت و یا یه جورایی نفرت رو حس نمی کنید ؟!

اما ...اما علارغم این موضوع و برداشت شخصی من از این عبارت در مورد  یه بنده خدایی باید بگم هر وقت میخواد من فکر کنم که این احساسات بخصوص اولی یعنی بیتفاوتی و خشکی و رسمیت تووی معنای اون عبارت نهفته است ؛ درست برعکس ؛ من با قطعیت میفهمم که چقدر دوستم داره ... درست برعکس هدف او ...درست حقیقت ماجرا رو !

خیلی بده که دست ما برای بعضی ها رو شده باشه  و ما باز دروغ بگیم .

میخواد فکر کنه من باور کردم که حسی بهم نداره و شایدم برعکس ...اما من تازه میفهمم داره پشت اون قایم میشه .

خیلی بده که ما یادمون بره که بعضی ها چقدر به ما نزدیک بودن و برای پی بردن به واقعیت به واژه ها و اونم از نوع کذب و دروغینش و یا حتی سکوت  او هیچ نیازی ندارن و دریافت اونها کاملا قلبی است . همون راه ارتباطی اولیه  ...


روح وحشی


مینشینم

بر گذرگاه زمان

تقاطع دیروز و فردا

به تماشای عبورهای مکرر

پاهایی عجول

دست هایی بی هدف

و چشم هایی خشکیده در حدقه

گلی میبینم

 روییده بر دیوار کاهگلی

بی تاب یک نگاه

غرق رویای ستودنش

و عطرش در حسرت ریه ای پاک

حوضچه ای فیروزه ای

در دلش فواره ای کوچک

در انتظار دستی پر از عطش

می گرید بر زمین

آسمان

آبی و صاف

تنهاتر از من

هیچ نگاه

هیچ دعا

بر می خیزم

پر از اندوه و واسفا

می روم به دیروزها ...


روح وحشی



بچه که بودم یه موتور پلیس بهم زد و پام شکست . چهل روز تووی گچ بود .مدرسه هم نمیتونستم برم چون خیلی ناجور بود . حیاط داشتیم و هوا هم عالی بود .من اغلب می نشستم تووی حیاط تا ظهر بشه و بچه ها از مدرسه بیان .دختر و پسر میومدن سراغم .هم درس هارو بهم میدادن و هم می نشستن و روی گچ پام نقاشی میکردن ؛برچسب کارتونی می چسبوندن ؛مطلب مینوشتن . خلاصه گچ پای من شده بود دیوار یادگاری . خیلی قشنگ شده بود. کاش عقلم می رسید و نگهش می داشتم .چه میدونستم یه روز که بزرگ بشم تکنولوژی اینقدر آدم هارو از هم دور میکنه . هیچی بدتر از خونه نشینی نیست .بخصوص در این قرن که من بهش میگم عصر تنهایی . نهایت ارتباط یه آدم که مجبوره چند صباحی خونه باشه اینه که وبگردی کنه . کتاب هم که قربونش برم با ما ایرونی ها قهره ( ما قهر نیستیما اون قهره !)  ...

اون دوستای کودکی که در اون شرایط تنهام نذاشتن وقتی بزرگتر شدم و دم کنکور ...یه روز که بدجور گرفتار شده بودم و شدیدا مستاصل بدون اینکه من چیزی بگم مثل فرشته ها تووی زندگیم هبوط کردن و کمکم کردن تا از پس مشکلاتم بربیام ...

چه روزهایی بود . روزهای صدا و تصویر واقعی . نفس و دست های گرم . لبخندهای مهربانی ...

الان همه چیز شده مجازی ...


مرگ بر تکنولوژی ...


روح وحشی


سر پیری و معرکه گیری . پارسال به سرم زد برم کلاس MBA . بالاخره بعد از کلی تحقیق در زادگاهم یه موسسه ای که سرش به تنه اش بیارزه یافتیدم . از آنجا که بنده جلای وطن کردم و دیگه تووی اگزوزایران زندگی نمیکنم مجبور شدم علاوه بر هزینه ی سنگین دوره ی یکساله کلی هزینه ی رفت و آمد و انرژی بذارم تا هر هفته سرکلاس باشم . ما هم که کلا بااراده ؛ هیچ غیبتی نداشتم و تازه شاگرد اول کلاسم بودم طوریکه گاهی استاده جیکش درنمی اومد مگر از من تلویحا اجازه بگیره . خب همه اشون دکتر بودن و باسواد و کار کرده اما پیش من مدعی صنعت یه جوجه محسوب می شدن . کلا کلاس هامون خوب و فعال بود .پروژه هامونم بد نبود .ولی هزینه اش بد جور داغ به دلم گذاشته بود که موسسه سه پیچ شد که خانم ... کلاس های DBA از چن روز دیگه شروع میشه. واسه شما که خیلی ماهی و خاصی و اصن یکی یه دونه ای میشه 12 م ... خب با احتساب رفت و آمد و پروژه ها لابد 20 م . گفتم بذارید اینی که زاییدم بزرگ کنم .یه نونی ازش در بیاد بعد چشم . خلاصه تووی این دوره که گذشت و ما هم کلی آموختیم و اساتید گرام هم از تجربه ی بنده کلی مستفیض شدن سروکارمون بعد از یه عمر چرخیدن تووی دنیا و دانشگاه و...به غیرفنی و هرفه ای افتاد . هر پروژه که مینوشتیم باید می رفتیم پیش کارشناس های گاگول و بیسواد اونجا و دفاع میکردیم . اولیش بدک نبود . سر پروژه دوم به تور رئیس گروه افتادم که قد بز مش رجب هم سواد نداشت . پروژه ای که پوستم سرش کنده شده بود و در حد DBA بود رو یه نگاه کردو از الگوریتم نوشتاریش ایراد بنی اسرائیلی گرفت و یه واژه جناب خانی توش پیدا کرد و پرسید و همین . کارد میزدی خونم در نمی اومد . گفتم آقا این پروژه کپی نیستا .پوستم سرش کنده شده لااقل درست نگاه کن . خلاصه زدم بیرون . آخر به من نمره ی مینیمم داد . موسسه که انتظار کمه کم 95 داشت شاکی تر از من بهم دلداری می دادن . گفتم مشکل من بودم که اصلا افتادم تووی دام غیرفنی وهرفه ای . بخوره تووی سرشون مدرک صد من یه غازشون و دیگه افتخار امتحان ندادم بهشون و به مدرک آموزش عالی اکتفا کردم .

اینو گفتم تا حواستون باشه بیخودی تووی گردابی که مال شما نیست نیوفتین . تا مدتها خودم رو سرزنش میکردم که واسه چی بخاطر مدرک اون سازمان تن دادم به دفاع در حضور یه مشت بیمار و بیسواد !


روح وحشی

پ.ن. خواستم غیر مستقیم بگم که فقط مهندس ووبلاگنویس نیستم و MBA هم دارم و شاگرد اولم بودم ... جایزه ام یادتون نره  :D


دانلود 

♫♫ بی ساغر و پیمانه و دلدار نشاید
بی ساغر و پیمانه و دلدار نشاید
پیمانه بباید زد و تردید نباید
پیمانه بباید زد و تردید نباید
بر دلبر دیوانه بگویید بیاید
بر دلبر دیوانه بگویید بیاید
دیوانه چو دیوانه ببیند
دیوانه چو دیوانه ببیند ... خوشش آید
دیوانه چو دیوانه ببیند
دیوانه چو دیوانه ببیند ... خوشش آید ... 
هنگامه به کوی در میخانه گذار است
می نوش دهان از قدح عشق خمار است
هنگامه به کوی در میخانه گذار است
می نوش دهان از قدح عشق خمار است
بر دلبر دیوانه بگو رخ بنماید
بر دلبر دیوانه بگو رخ بنماید
دیوانه چو دیوانه ببیند
دیوانه چو دیوانه ببیند ... خوشش آید ...
دیوانه چو دیوانه ببیند
دیوانه چو دیوانه ببیند ... خوشش آید ... 
ای مدعیانی که به دنبال خدائید
ای مدعیانی که به دنبال خدائید
معشوقه همین جاست ، کجائید ، کجائید
ساقی گره از کار شما باز گشاید
دیوانه چو دیوانه چو دیوانه چو دیوانه ببیند ... خوشش آید 
این تاج گرانمایه و این تخت نپاید
این تاج گرانمایه و این تخت نپاید
ای زاهد دیوانه بیندیش که شاید
هی زاهد دیوانه بیندیش که شاید
دیوانه ای از چنگ تو ساجت برباید

دیوانه چو دیوانه چو دیوانه چو دیوانه چو دیوانه ببیند ...
خوشش آید ... خوشش آید ... خوشش آید


آدم هر چقدر قوی باشه یه ظرفیتی داره و گاهی بارها و بارها کم میاره ؛ از زندگی ناامید و یا سیر میشه ؛ حتی ممکنه به خودکشی و مرگ فکر کنه . اینها تقریبا برای همه پیش میاد . ما که ماشین نیستیم . تازه ماشینم نیاز به shut down time و گاهی  overhaul داره ...هیچ طوری نیست و فقط کافیه آگاه باشیم و شاهد .نباید با این حالمون یکی بشیم چون گذراست .

اما زنگ خطر وقتیه که این گاهی ها بشه ممتد و دامنه ی تکرارش کوتاه بشه . واسه مردن نقشه بکشیم و دنبال راه بگردیم . بخزیم تووی تنهایی و افسردگی پیدا کنیم . اینجور مواقع باید از یکی کمک گرفت .بسته به شرایط خودمون و اطرافیان از دوست و یه عزیز تا یه مشاور ...

به هر حال ما پولاد نیستیم و این نشانه ی ضعف ما و یا رسیدن به آخر دنیا نیست .

Just fix it!

 کافیه مشکل رو بشناسیم و آگاهانه دنبال راه حل باشیم ...


روح وحشی


کمی چاشنی طنز و شوخ طبعی باعث میشه تلخی های زندگی قابل تحمل بشه ...شایدم بشه مزه ی اون و ما رو مست کنه ! ;)

قیافه ی جدی نگیریم و همیشه گوشه ی لبمون یه لبخند stand by داشنه باشیم . 

گاهی تمرین شیطنت کنیم .یه نمه فقط نه مردم آزاری ها .فردا نگید نسخه ی روح وحشی بود و برید سنگ بزنید شیشه ی اتاق دختر همسایه !!

کمی بامزه و نمکی باشیم .

یوگای صورت انجام بدیم . دهن باز تا ته . دهن کجی به چپ و راست . نیش تا پیدا شدن 32 تا دندون باز . بگید آ ...او...

بخندید به روزگار که همش بازیه و دریغ از یه لحظه جدیت ...

اونوقت ببینید چطوری موفقیت و شادی به زندگیتون جاری میشه .

...

برچسب من جدی ام و من کمال گرا هستم و من ...من ....نزنیم به خودمون .

کودک درون رها ...

استرس هم رها...

روح وحشی 

پ.ن. عزیزانم این پست ها نصیحت نیست . یادآوری به خودمه و تحت واژه کلیدی "تلنگری به روح وحشی " ارسال میشه . لطفا چک کنید ...

از حکیمی پرسیدند:
معنی زن چیست؟
با تبّسم گفت: لوحی از شیشه است که شفّاف بوده و باطنش را می توانی ببینی.اگر با مدارا او را لمس کنی درخشش افزون می شودو صورت خود را در آن مى بینی . اما اگر روزی آن را شکستی ؛ جمع کردن شکسته هایش بر تو سخت مى شود . اگر احیاناً جمعش کردی که بچسبانی بین شکسته هایش فاصله می افتد و هر موقع دست به محل شکستگی بکشی دستت زخمی میشود.
زن اینچنین است پس آن را نشکن.



صدای نفس های پر شهوت اش

در گوش هایم

حس زمهریر زمستانی

 روی پوست گردنم

تمام بار زندگی

درون سرم

دست هایم آویزان

لهیده و پر از خون

انگشتان پاهایم در انفجار درد

چشم هایم

حبس در ظلمتی بی پایان

من امروز با مرگ همخوابگی کردم

بطن من از اندوه او آبستن

پیکرم گرم

قلبم پر از زندگی

ذوب کرد اما انجمادش را

و جاری بر کف اتاق

زبون و بی سلاح

به پای من افتاد

چون  هیچ

من امروز مرگ را به چشم خود دیدم


روح وحشی


اینروزها سیاه نمایی و بدگویی از زندگی ؛گفتن از صادق هدایت بی اونکه واقعا درکی از او و نوشته هاش داشته باشن ؛ ضد خدا بودن و صحبت از آزادی های جنسی و غیره، شده نشانه ی روشنفکری !

غرب داره معکوس اینها فعالیت میکنه و ما تازه برگشتیم به بعد از انقلاب صنعتی !

معنویت هم که شده بازیچه ی یه مشت آدم بدعت گذار که دنبال پول هستن  و از سرگشتگی ویا تنوع طلبی مردم سواستفاده می کنن.

نمیدونم ما کی از این مرحله ی گیج ایزم عبور میکنیم و از خودفراموشی به خودشناسی تمایل پیدا میکنیم اما این رو میدونم که بدجور قاطی کردیم و شدیدا سطحی نگر شدیم .

تا حرف هم بزنی بهت بدوبیراه میگن و با زدن یه برچسب یه خط بطلان روت می کشن و تمام. باور ندارید برید پیج های فیسبوق رو ببینید .

من به شخصه مردم ساده و بی ادعای غرب رو به مدعیان پرباد شرق ترجیح میدم .

اگر به ما رو بدن کم کم ادعای خدایی و پیامبری هم میکنیم .

زیرپوستی انسانیت داره میشه یه چیز لوکس که جاش تووی بوفه ی پذیرایی خونه اس...


راستی کلاس یوگا و عرفان ...سراغ ندارین ؟ من خیلی امل هستم میخوام کمی روشنفکر بشم !


روح وحشی


امروز مرگ رو جلوی چشمای خودم دیدم . اگر اینجا کار نداشتم حتما باهاش می رفتم .

قدر زندگی رو بدونیم و فکر نکنیم بی ما چرخ اش لنگ نمیشه ...

کسانی تووی این دنیا هستن که دلشون به دل ما بسته است و یا به کمک ما و حضورمون نیاز دارن .

خب دیگه من نرفتم و همچنان در خدمت شما هستم .

گلم به دادم رسید.

مادرم با وجود کیلومترها فاصله متوجه شد و بهم زنگ زد .

این یعنی هنوز بهانه برای موندن هست .

این یعنی زندگی نعمت بزرگیه که بخاطرش باید شکر کرد و از کل هستی ؛طلب برکت بیشتر کرد ...

زندگیتون پر از عشق


روح وحشی


ما هر چقدر مهربان و قوی باشیم گاهی دلمون یه شونه ی امن و محکم ؛ یه دست نوازش پر از مهر خالصانه میخواد تا بهش تکیه کنیم و آروم و بی دغدغه باشیم و شاید چند قطره اشک بریزیم . در سکوتی بی قضاوت ...

والله منم آدمم ...

هر کی به من میرسه ازم توقع داره .

تو مهربونی

قوی هستی

منطقی هستی

باشعوری 

با ...

خلاصه چن تا هندونه ی حسن آبادی میذارن زیر بغلت و تو هم مجبور میشی زیر بار اینهمه برچسب محکم وایسی و خم به ابرو نیاری .

اینا یه جورایی ابزار کنترل هستن و کمک شون میکنه از زیر بار مسئولیت انسانی خودشون هم شونه خالی کنن !

ته ماجرا اینه که بهتره لال بشی و بری یه گوشه بیصدا بمیری .. که هیچ کس تووی این دنیا بهت رحم نخواهد کرد و شک نکن سلام ل... بی طمع نیست !


روح وحشی


ای کاش یکی بود که میگفت

 "همه ی آن من از آن تو"

 وقتی که دلت میگیرد


پاییز در راه است

دل می سپارم به الوان برگ ها

شاید که رنگ شوق بگیرد

لحظه های دلتنگی

تو آن دورترین دور

سکوت کن

در انکار پیوسته ی دلت

شاید که سوختنم 

تو را خوش تر است

تا که لبان خندانم

پس به نظاره ام بنشین

بیشتر و بیشتر خواهم سوخت یار

که آرامش تو مرا آرام تر است


روح وحشی


گاهی فقط به یه چیز فکر میکنم . به حد مرگ نوشیدن و نوشیدن و نوشیدن طوریکه لایعقل بشم و هیچی نفهمم ...

لامصب عجب دردی داره هجر .

ممتد و تمام نشدنی . انگار همش در حال جوانه زدن و تازه شدنه .

حرفی نیست .با جون و دل نوش جان می کنم این رنج رو فقط این وسط ها یه استراحتی چیزی آخه !


روح وحشی

پ.ن.1.   Adagio /Lara Fabian

دانلود 


عجیب دلتنگم ...


بعضی وقت ها دلم میخواد یه چن تا لیچار آبدار نثار روح سرگردانت کنم و بگم ...

بگم نامرد

بی معرفت

بی رحم

اما تو فقط یه چیزی و اونم یه ابله دست اوله !

هیچکدوم دیگه توصیف تو نیست ...


روح وحشی

پ.ن.1. اونوقت ببین من چه نوبری هستم که اینجور دلباخته ی تو شدم !!

پ.ن.2. درد همه ی ملت شده خیانت و اینکه یکی میاد عشق شون رو می دزده .درد ما هم اینه که عشق مون یه خل و چل درجه یکه و خودش ؛ خودش رو دزدیده برده ! کاش کل اناث دنیا می دزدیدنش .والله دردش اینقدر نبود ... هیچی ما به آدمیزاد نرفته ! 

جالبشی اینه که علاقه ی گرگ به این روح وحشی بیشتر از علاقه ی اینجانب به گرگه ..

حالا شما مخاطبین فرهیخته ی هزارتوی روح وحشی یک زن لطف کنید و پیدا کنید پرتقال فروش رو ! 




در برم بگیر ای یگانه ترین

تنگ ، همچو پوست پیکرم

بِدَم نفس های زندگی را بر دهان ام

تا بهار بشکفد بر پیکرم

و چکاوک ها

در رگ هایم آواز سر دهند

بپیچ بر من بازوان ات را

همچو نسیمی گرم

تا ذوب شود زمهریر نبودن ات

رودها بر شانه هایم

جاری شوند

و آبشارها از سرانگشتانم

دست هایم را بگیر

و با من قدم بگذار بر دل فصل ها

تا تقویم ها را

پادشاهی کنی

و من ملکه ی بهار و پاییز شوم

پامچالی سپید بچین

و در میان گیسوانم بنشان

حلقه ای از برگ زیتون

به نشانه ی جاودانگی عشق

بر گردن ام بیاویز

آه چه سبکبارم امروز

سوار بر بال باد

می روم تا رویای شبانه ام

و تا عزیمتت

به انتظار خواهم گذاشت

سحر را

پشت هزاران دروازه ی سنگی

شب را اسیر پرده ها

و ماه را اسیر برکه ها خواهم کرد

بپیچ بر من تمام خود را

امشب از آن من خواهی بود

و من از آن تو ...


روح وحشی

پ.ن. آرشیوی


# با خواندن کتاب آموخته هایت افزون میشود اما آنچه فهم تو را پرورش می دهد عشق است . عشق با تمام دردهایش ؛ زیبایی ها و سختی هایش .


# اگر حواسمون نباشه آدم های سبک برامون سنگین تموم میشن ...


روح وحشی


در انتظار آمدن ات بودن

دعای باران است

در کویر نمک

پر ز نومیدی

و بی حاصل

خصلت تو بیابانیست خشک

ذات ات ابر

و تو منکر هر چه مهربانی است

در رگ هایت

و من دیگر

بیهوده به نماز نخواهم ایستاد

باریدن را


روح وحشی

پ.ن. بی تو بودن مثل مُهر سرنوشته ...


تاکی به تمنای وصال تو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

***

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو

هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو



عطار



من اهل شهر دودم و ترافیک اما روحیه ام کاملا روستایی ، کوهستانی و با یه تعلق خاطر عجیب به سرزمین سبز گیلان . یه جورایی از بچگی تووی خونم بود . اما خب به خاطر کار و زندگی همیشه وسط تکنونولوژی گیر کردم . گاهی دلم میخواد بی خیال همه چی برم تووی یک روستا و در سکوت زندگی کنم .البته قبلش باید برم بنیاد ترک وبلاگ نویسی چون بدجوری معتاد شدم :D

شهر هیچی نداره .نه فرصت رشد و نه رخصت رشد .اگر رشد رسیدن به مدارج عالی تحصیلی و شغلیه من عطاش رو میبخشم به لقاش که ما هیچ خیری ندیدیم از این جور فرصت ها ...

شهر ما رو از خودمون میگیره و جاش هیچی نمیده جز یه آبنبات چوبی و اسباب بازی تا سرمون گرم شه و عمر به بیهودگی بگذره ... ما هم خوش خیال ، مست ِ این گذر باشیم و پشت ِ هم ازموفقیت های کوچیکمون کیفور بشیم !

ما به صورت بیمارگونه ای اسیر ماشینیزم و اسیر نگاه مردم هستیم . وقت مرگ تازه میفهمیم چه غلطی کردیم ...

کم کم از خودمان کم میشویم

به روزگار زیاد

وقت رفتن

ما هیچ

روزگار فربه از بیهودگی های ما


روح وحشی


و زندگی همچنان در جریان است

بی نگاهی به من

به تو

به چشم هایمان

حتی به دل هایمان

پر از عشق

پر از نفرت

پر از هیچ

به دست هایمان

چه تهی

چه پر از دیروزها

زندگی مثل رودی است در سراشیبی

و ما شناگری

شاید ماهر

شاید بی دست و پا

شاید کمی آشنا

زندگی در جریان است

و مهربانی اش بی دریغ

بی منت

مثل باران

چه با چتر باشی

چه مشتاق

چه در پی نباریدنش سرگردان سایت های هواشناسی

خمیازه ای می کشم

شب سختی بود

پر از التهاب احساس

زندگی با من چه مهربان بود

من اما با خودم نبودم

هیچ

چای سبز

طعم گس سیگار

و کوبیدن بر کیبوردهای سیاه این ماس ماسک

بهانه همیشه برای نوشتن هست

وقتی دچاری به اعتیاد  واژه های مست

شب سختی بود

پر ازکابوس

عصیان

و فریادهایی که هیچ صدایی نداشت

من و شب و تیک تاک بیقرار ساعت

خورشید سر وقت از پنجره چپید تووی اتاق

و روی تخت ولو شد

بی حوصله تر از من

خمیازه ای دیگر

چایی دیگر

زندگی را سر میکشم

پیش از آنکه مرا سر بکشد

راه دیگری نیست


روح وحشی


پ.ن. دانلود پاییز کوروش یغمایی 

لینک


اگر دلت میخواد عزیزانت بیشتر بهت احترام بذارن باید بهشون ثابت کنی که بدون اونا هم میتونی از پس مشکلاتت بر بیای .

نمیدونم چه صیغه ایه اما آدمای ضعیف حتی توسط اونها که دوستشون دارن مورد احترام نیستند.

قوی بودن با احساسی بودن منافاتی نداره .

بهتره احساس رو پر و بال داد ...نترسین این موضوع باعث ضعیف جلوه دادن شما نمیشه .

تحمل دردهای قشنگ و یا مبارزه با مشکلات بزرگ روح آدم رو قوی تر و زیباتر میکنه و به من بگید چه کسی توان تعظیم نکردن به چنین روحی رو  خواهد داشت ؟!

قوی باشیم حتی وقتی با رنج و درد میکشیم ...


روح وحشی 


هر ثانیه از هر روز دلم برات تنگ میشه . اگر بیشتر از اینم از دستم بر میامد دریغ نمیکردم .

چی زیباتر از دلتنگ تو شدن تووی این دنیای پر از چشم تنگ میتونه وجود داشته باشه ؟


روح وحشی


بالاخره یه روزی می رسه که دیگه هیچ آرزویی نداری و هیچ چیز از این زندگی معمولی تو رو راضی نمیکنه . هنوز از خیلی چیزها لذت می بری ؛ شایدم بیشتر از قبل اما برات آرزو نیست و نبودش تو رو اذیت نمیکنه . معنای زندگی برات کاملا از حالت نرمالش خارج میشه و خیلی راحت تر از گذشته تن میدی به سرنوشت و یا پیش آمدهایی که براشون برنامه ریزی نکرده بود . باری به هر جهت نیستی و با حساب و کتاب پیش می ری ولی نه اینکه با تغییر برنامه هات بریزی به هم چون می دونی واقعا تووی این زندگی اراده ما خیلی هم نقش نداره . میفهمی تنها راه عاقلانه اینه که برنامه ریزی کنی و تلاش برای رسیدن اما ...اما هر لحظه برای چیزی مغایر با پیش بینی هات آماده بشی . زندگی می کنی و از هر چیزی که بهت داد لذت می بری . نقد نمیکنی .غر نمی زنی .فقط لذت می بری ...


روح وحشی


دنیای بیرون چه حقیر است در مقابل دنیای درون بخصوص وقتی ذهن از هر چیزی خالی میشود و تو محو ...

روح وحشی