صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو



جنگ با من‌ و  آن هم مثل دشمن خونی

پیک صلح بودی تو ای نگاه زیتونی

بر منی هنوز اما جز تو جان‌پناهم نیست

رو به من که می‌تازد غربت شبیخونی

بی حضور خورشیدت  برق چشم‌ها را نیز

قتل عام خواهد کرد شب -سیاه طاعونی-

یار یامدد  بفرست گردبادی از چشمت

ورنه میخورد ما را ریگ‌های افیونی


•از حوالی زلفت بار خویش می‌بندند

 بادها که می‌آرند عطرهای ترخونی

من مدینه‌ِی خود را با تو ساختم آری

ای به یمنت آلونک  لانه‌ی فلاطونی

عاشقانه‌هایم را با تو چون قیاس افتد

مثل باغ و آیینه زآن توست افزونی

عشق و تیر بارانش فترتی نخواهد داشت

تا گریزد از پیشش هرکسی‌ست بیرونی


مثل مرغ خوشبختی روی شهر می‌چرخی

تا که را بپوشاند سایه‌ی همایونی


@hossein_monzavy



گاه احساس میکنم قلبم بین پنجه هایی قوی فشرده میشود .

هیهات  که دستان تو عزم مرگ مرا کرده اند .

گاه احساس میکنم که گلویم را راه نفس بسته اند دست هایی پولادین .


مرگ چه آسان است در این نبودن درد آورت ...


روح وحشی

+کاش حق مردن خود خواسته را داشتم . 

امان از اینهمه کاش و ای کاش های بی امان ...


باید پذیرفت . چاره ای نیست .

وقتی کسی را که با تمام وجودت میپرستی ، تو را نمیخواهد و پس ات میزند ، چاره ای نیست جز رنج کشیدن . رنج پذیرفتن واقعیت .

رنج _ مرگ ...

رنج _ ذره ذره سوختن و درد کشیدن ...

و طلب مرگ کردن . مرگی که پایان دردهای ممتد زندگیست !

زندگی که زنده بودنت را به گور می کند ...

روح وحشی 

+همیشه نوشتم ...هیچی بدتر از این نیست : کسی که همه ی بودن توست ، نبودنت را بخواد !


خوندن شعر شکنجه است و نوشتن اون زنده زنده سوختن بی مرگی نزدیک !

قضیه جن و بسم الله 

      قضیه ی روح وحشی و شعر !

کسی که روزهای زیادی را به نوشتن گذروند ...


بعید میدونم بتونم زندگی طولانی را تحمل کنم .

دلم یک دل سیر مرگ زودرس میخواد . 

فی الحال و به تعجیل !

اونقدر ادامه ی زندگی به نظرم غریب میاد که میتونم بگم محال !

خب که چی ؟!

بس است مرا

بس

اینهمه حسرت مرگ را خوردن

که ماهی تنگ

حسرت رود را



اصلا لازم نیست

بیهوده است

بی معنیه

جرئت سوساید هم ندارم . فکر کنم خودخواهی هم باشه .

من راحت میشم بدون اینکه ازش لذت ببرم

نزدیکان و خیلی نزدیکان هم کمی تا قسمتی اندوهگین میشن و پسرم آسیب میبینه .

حق مردن انتخابی هم نداریم !

.

.

.

عجب هوایی

عجب نسیمی

قراره از فردا گیلان بارونی بشه 

آخ جوووون

مرگ باشه بعد از بارش بارون 

من عاشق بارونم

عاشق بارش بارون روی صورتم

روی علف ها



روح وحشی 

+آدم است و یک بام و دو هوا ...


کله ی سحر با این ترانه گروه مدرن تاکینگ بیدار شدم . بعد از 18 سال بالاخره برگشت ...
و این ترانه سال 1983 تا 1985 منتشر شد به گمانم .من سالهای آخر دبیرستان بودم . چه لحظاتی داشتیم با این گروه . دیدن خواننده که حالا موهاش سفید شده و شنیدن اجرای جدیدش با اون تلاش برای شور و حالی که نشان از گذر عمر داشت ، اشک هام رو جاری کرد .
واقعا درست میگه
you are my heart
you are my soul
I'm dying in emotion







Deep in my heart there's a fire, a burning heart
Deep in my heart there's desire for a start
I'm dying in emotion
It's my world in fantasy
I'm living in my, living in my dreams
You're my heart, you're my soul
I'll keep it shining everywhere I go
You're my heart, you're my soul
I'll be holding you forever
Stay with you together
You're my heart, you're my soul
Yeah, I'm feeling that our love will grow
You're my heart, you're my soul
That's the only thing I really know
Let's close the door and believe my burning heart
Feeling alright, come on open up your heart
Keep the candles burning
Let your body melt in mine
I'm living in my, living in my dreams
You're my heart, you're my soul
I'll keep it shining everywhere I go
You're my heart, you're my soul
I'll be holding you forever
Stay with you together
You're my heart, you're my soul
Yeah, I'm feeling that our love will grow
You're my heart, you're my soul
That's the only thing I really know
You're my heart, you're my soul
I'll keep it shining everywhere I go
You're my heart, you're my soul
I'll be holding you forever
Stay with you together
You're my heart, you're my soul
Yeah, I'm feeling that our love will grow
You're my heart, you're my soul
That's the only thing I really know
You're my heart, you're my soul
Yeah, I'm feeling that our love will grow
You're my heart, you're my soul
That's the only thing I really know

Songwriters: Steve Benson

‍ ‍

سه کبریت، یک به یک در شب روشن شد

اولی برای دیدن تمامی صورت تو

دومی برای دیدن چشمانت

سومی برای دیدن لبانت

و بعد تاریکی غلیظ برای اینکه

به خاطر بسپرم همه را

زمانیکه تو را در میان بازوانم گرفته‌ام ...


شعر / ژاک پرور

متاسفانه نام مترجم را نمیدانم

پیش نوشت :

لطفا با دقت بیش از یک بار بخوانید و به موارد مشابه در مورد خودتان فکر کنید . آیا پیش نیامده که سهمیه بندی در شما ولع و طمع بر انگیزد چنانکه حتی حق دیگری را از آن خود کنید و یا به مشکلات دیگران بیتفاوت بشوید ؟

بر خلاف بسیاری من معتقدم در جوامع غربی بخصوص اروپا اخلاقیات بیشتر مشهود است .

با آگاهی از پیامدهای ابهام آینده و نگرانی رفع نشدن نیازهایمان میتوانیم بیشتر خودمان را شناخته و مراقب رفتارمان باشیم ...




💡ابهام آینده و اخلاقی زیستن


🔹در دهۀ ۱۹۶۰ تعدادی از روان‌شناسان اجتماعی فرانسوی با همکاری یک مؤسسۀ تحقیقاتی بزرگ، در اروپا یک مرکز شبانه روزی تأسیس کردند. در این مرکز، نوجوانان ۱۲تا ۱۹سال آموزش می‌دیدند و زندگی می‌کردند. مدّت یک سال همه چیز به صورت عادی جریان داشت و آزمایش‌های مختلف کمی و کیفی بر روی آنان انجام گرفت. در طول این یک سال، هر نوجوان سه وعدۀ غذایی روزانه با احتساب میان وعده‌ها، ۸۰۰گرم غذا می‌خورد. پس از یک سال به تدریج و آگاهانه شایعه کردند به علت وضعیت اقتصادی نابسامان شبانه‌روزی، ممکن است غذا به لحاظ کمی و کیفی جیره‌بندی شود. شش ماه بعد از این شایعه، میزان غذای مصرفی روزانه هر فرد از ۸۰۰گرم به ۱۲۰۰گرم افزایش یافت. هنگامی که عملاً جیره‌بندی را آغاز کردند، مصرف غذا از ۱۲۰۰گرم به 1500گرم رسید و حتی در اواخر این دورۀ چهارساله، نوجوانانی بودند که در شبانه روز بیش از ۵کیلوگرم غذا می‌خوردند. دلیل افزایش مصرف این بود که نوجوانان آیندۀ خود را مبهم می‌دیدند.


🔹هنگامی که مرکز شبانه‌روزی در وضع عادی قرار داشت، افراد غذای خود را به یکدیگر تعارف می‌کردند و نسبت به یکدیگر رابطه‌ای مبتنی بر نیکوکاری، شفقت و نوعی از خودگذشتگی داشتند. امّا هنگامی که شایعۀ کمبود غذا مطرح شد، تعارفات، رعایت ادب و رفتارهای مهربانانه، نسبت به یکدیگر کمتر شد. در واقع به دلیل مبهم بودن آینده، اخلاقی زیستن بر پایۀ عدالت، احسان، رعایت ادب و.. به مرور زمان کمرنگ گشت.


🔹آتیۀ مبهم افراد از نظر مالی، شغلی و.. آستانۀ اخلاقی را کاهش می‌دهد. به طور مثال، در جامعه‌ای که همۀ افراد با هر تخصصی می‌توانند شغلی داشته باشند، کارشکنی، حسادت، تهمت، سخن‌چینی، چاپلوسی و.. کمتر است. به طور کلی در جامعه‌ای که نیازهای اساسی انسان‌ها در آن تأمین می‌شود، افراد بر پایۀ موازین اخلاقی زندگی می‌کنند.


 دکتر مصطفی ملکیان،سخنرانی «اخلاق و آسیب‌های اجتماعی» بهمن ماه ۱۳۸۷



اولش درد داره اما کم کم عادت میکنی و میفهمی که فراموش کردن بخش خوب این زندگیه .

خودتم کم کم فراموش میکنی که فراموش شدی 

و کسی را که فراموش ات کرده را فراموش می کنی


روح وحشی

+حالا یکی از دوستان میاد و میگه نه من فراموش نمیکنم !

منم پیشاپیش میگم چون میخوای که فراموش نکنی . رهاش کن و ادامه بده ...

چی رو ؟

جاده ی زندگی را !

++

من از نبود تو پر و به این کلافگی دچار

مترسک رها شده میان چوبه های دار

نگاه بیتفاوتت به حجم سرد چشم من 

جنون مشت و آینه

قبول نمیکنم . آهای نزززززن😉 


اغلب نقاب میزنیم تا از خودمون و حریم امون محافظت کنیم !



وقتی زندگی را جدی میگیری و به تاخت جلو میری احتمال اشتباه ات زیاده .

چون زندگی اصلا جدی نیست !

جدی گرفتن زندگی مثل موضوع کمال طلبی منجر به از دست دادن زیبایی های زندگی میشه .

زندگی به خودی خود سخت و طاقت فرساست ؛  سخت ترش نکنیم .

تا جایی که ممکن هست و تاثیر معکوس نداره چاشنی های زیر را به شوربای زندگی اضافه کنیم :

عشق و محبت

شوخی و طنز

شادی 

لذت بردن

تمرکز روی لحظه ی حال


😊🌹😘


زورق خستگی هایم را

رها میکنم

بی محابا

هر چه بادا باد

پاروهابه آب میسپارم

و نیز جان خویش را

...

دریا به من نیشخند می زند

لبانش کف آلود

..

نعش آرزوهایم پیدا


روح وحشی



 دو بار توی زندگیم نخواستم باشی .

بار اول بعد از جراحی تومور مغزی وقتی از ICU به بخش منتقل شده بودم و کم کم اثرات مورفین از بدنم بیرون می رفت . 

یک لحظه به ذهنم اومدی اما هیچ واکنشی به تو نداشتم . کاملا بیتفاوت !


و امروز که در اوج مشکلات و استیصال هستم و عمیقا فهمیدم که ما تنهاییم !


بچه ها موقع درد و رنج دنبال آغوش مادر هستن .

بزرگترها هم همینطور ...

من هر وقت در اوج رنج و درد بودم آغوش تو را خواستم . تو هم مادرم شدی و هم پدرم اما امروز حتی از دست تو هم کاری برنمیاد .

براستی که حقیقتا ما تنهاییم . تنهای تنها !


روح وحشی

+ذره ای از علاقه ام کاسته نشده اما ...



وقتی به این باور رسیدی که در این دنیا تنهایی اونوقت تازه بر سر یک دو راهی قرار میگیری :

یک راه : تنهایی ات را بپذیری و به زندگی ادامه بدی .

یک راه : با تنهایی ات بجنگی . جنگی مغلوبه که یا به استهلاک تدریجی می انجامه یا به خودکشی !


روح وحشی


+شاید چیزهایی که مینویسم درست باشن و شاید هم غلط .

کی می دونه ؟!

++فکر خودکشی مثل یک آبنبات قیچی بادوام همیشه گوشه ی لپ امه و هرگز آب نمیشه . فکر کنم از وقتی توی شکم مامانم بودم باهاش کلنجار می رفتم !



وقتی از چیزی یا کسی حس آزار بهت دست میده و رنج می کشی نشانه چیه ؟!

معنیش این نیست که در اون مورد دچار نقطه ی ضعف و نقیصه ای هستی ؟!

گاهی چاره ای نیست جز سعی در کمی قوی تر شدن و اجتناب از قرارگرفتن در شرایط فشار .

گاهی چاره ای هست !

مثالی میزنم :

وقتی میبینی کسی یا چیزی که بهش عشق می ورزی به نحوی داره با رنج دادن و احساس درد درونی کنترلت می کنه علامت خوبی نیست . این یعنی نقطه ی ضعف دادی دستش !

عشق همراه خودش هم شادی میاره و هم اندوه و رنج بی حد .

اگر عاقل نباشیم معشوق جان از ما سواستفاده میکنه و رنج ها شروع میشه ...

دلتنگی های کشنده ؛ از خودگذشتگی و فداکاری های جنون آمیز ؛ تحمل شرایط پرفشار و تنش ؛ بازی دادن ها و سواستفاده ها ؛ توهین و ندیدگرفتن ها و ...

این ها آلارم خطر هستند . یعنی من دارم قربانی میشم در حالیکه عشق یک روی دیگه هم داره . رویی که هر دو طرف شاد هستند و یک اندازه مصرف میشن .

یکی نمیشه شمع محفل !

اما تا عاشق نباشی متوجه نقاط ضعف خودت نمیشی . پرهیز از عشق چیزی را حل نمیکنه فقط مشکلات ما را پنهان نگه میداره .

عاشق شو 

عاشق باش

اما عاقلانه و تعادل رنج و شادی را حفظ کن

عشق هم مثل هر چیزی مدیریت میخواد

بخصوص عشق به فرزند !

روح وحشی

+نذاریم معشوق آگاهانه به رنج خودش ادامه بده و به ریش ما بخنده . هر چه زودتر ماهی مدیریت عشق را از آب بگیر !





1⃣با کرۀ زمین و تمامی ساکنانش با احترام رفتار کنید.

2⃣به روح بزرگ نزدیک بمانید.

3⃣برای همنوعان خود احترام وافر نشان دهید.

4⃣برای سود تمامی نوع بشر با هم کار کنید.

5⃣هر جا که نیاز باشد یاری برسانید و مهربانی کنید.

6⃣آنچه را که درست می پندارید انجام دهید.

7⃣به سلامت ذهن و بدن توجه داشته باشید.

8⃣بخشی از تلاشهای خود را وقف خدمت به عموم کنید.

9⃣در تمامی لحظات راستگو و صادق باشید.

و 10  مسئولیت کامل اعمال خود را بپذیرید.




+اتصال طبیعت و حفظ اون یکی از راههای خوب زیستن ه



عدم صداقت و روراستی با خودمون 



 و بعد با دیگران !


روح وحشی

+آزادی خطرناکه چون مسئولیت میاره .

مسئولیت انتخاب 

انتخاب اونچه که میخواهیم باشیم !


گاهی بهتره که یک لیست از چیزها و کسانی که ذهن و انرژی و وقت تو را میگیرن اما هیچ نقشی در امروز و آینده ی تو ندارن تهیه کنی و با خوشحالی یکی یکی اونها را خط بزنی !

مثل 

کودکی و گذشته های دردناک

دلخوری ها و عصبانیت ها

عشق و معشوقی که دیگه نیست 

کاری که از دست دادی

آدمی که حذفش کردی

موفقیت های گذشته 

انتقام و کینه

عقاید و باورهای پوسیده و مزاحم

و خیلی چیزهای دیگه که مثل خوره ذهن و انرژی وقت تو را میخورن


با خط زدن روی اونها و یک خانه تکانی حسابی میشه با انرژی های پاک و ذهن پاک تر روی امروز  متمرکز شد !

پس بلند بگیم :

تو دیگه دغدغه ی من نیستی . تو دیگه برام اهمیتی نداری . تو دیگه توی زندگی من جایی نداری . تو به گذشته تعلق داری .

پس بای بای مزاحم !


روح وحشی

+موفق باشیم 😉

همه از دور میشنیدن

بغض دریا تو صدامه , همشون به هم میگفتن

غم دنیا تو نگامه

همه در هاشونو بستن

تنها موندم زیر بارون

تنهایی گاهی یه مرزه

بین آزادیو زندون

از نفس افتاده بودم اومدی

راهمو گم کرده بودم اومدی , جاده خالیو بدون نور ماه

ماهمو گم کرده بودم اومدی , از نفس افتاده بودم اومدی

راهمو گم کرده بودم اومدی

جاده خالی و بدون ماه اومدی

دانلود آهنگ جدید عارف به نام بغض دریا

خودمو گم کرده بودم کسی حالمو نپرسید

دردامو میگفتم اما کسی حرفامو نفهمید

نمیدونم از کجای سر گذشتو سرنوشتی

که از اون دوزخگرفتی منو دادی به بهشتی

که نه جاده رو به مرگه نه تو تنهایی میپوسم

بدون از شب وقتی خوابی

هردو پلکاتو میبوسم , از نفس افتاده بودم اومدی

راهمو گم کرده بودم اومدی

جاده خالی و بدون نور ماه

ماهم رو گم کرده بودم

اومدی



 بغض دریا با صدای عارف

لینک

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی عدم چشم تو را هیچ از ازل می آفرید



وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید



من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی



یک آن بُد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود



وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد



من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی





شاعر: افشین یدالهی


با صدای علیرضا قربانی


+ Wating forever 



آدما بدون رویاهاشون جسم متحرکی بیش نیستن.

مهم نیست چند سالته و در چه شرایطی هستی . همیشه یک کاری هست که بتونی انجام بدی تا یک قدم بسمت رویاهات بری .

میدونی جالبیش کجاست ؟

هر قدم ، قدم بعدی را هم با خودش میاره .

فقط سعی کن خودتو باور کنی .

اعتماد بنفس و خودباوری را چاشنی رویاهات کن و برو جلو

آها یه چیز دیگه !

هرگز منتظر تشویق و انرژی مثبت از بیرون نباش . میدونی چرا ؟

چون مردم ما عادت دارن که بگن :

نمیشه

نمیتونی

وا چه حرفا !

یه نگاهی به آینه بنداز

تا حالا سری به شناسنامه ات زدی؟

تو رو چه به این غلط ها و ...


پس بی خیال دیگران و با اتکا به همت خودت کارت رو بکن !


روح وحشی

+ رویا جون بپر توی بغلم  ؛-)


زمان دشمن نیست تا بر آن غالب شد  . زمان متفقی است که باید صبورانه با آن کار و مشارکت کرد .


پس زمانی به موفقیت عظیم دست خواهیم یافت که موقع اش رسیده باشد !


مراقبه و اتصال به خود

سفر درونی

خود آگاهی و شهود 

همه کمک میکنند تا بفهمیم آیا موقع اش هست یا هنوز زود است ...



روح وحشی

همیشه در دل و ذهن ما باقی خواهد ماند ...


:(((((((((


از این هنرمند فقید بیشتر بدانیم 

لینک


از سرگشتگی و گیجی نهراسیم .

اینها مقدمه ی آگاهی هستند .

آگاهی از آنچه واقعا میخواهیم 

و آنچه واقعا هستیم .


از روزی بترسیم که با اطمینان کامل روی زمین قدم بر میداریم .


روح وحشی

+در این سال های وبلاگ نویسی گاهی پیام هایی دریافت کردم که مرا سرگشته خواندند و قصدشان لیچار و ناسزا بود در حالیکه من به این برچسب میبالم .

++سرگشتگی نبض بودن است .

از نشانه های حیات غیر بیولوژیکی !



دیگه ازت  لذت نمیبردم

چون مدام سعی میکردم تغییرت بدم !


این شامل اوضاع هم بود ...


شرط لذت بردن از هر چیزی اینه که اون را همونجور که هست بپذیری . اما وقت من صرف تغییر میشد .


روح وحشی

+از عوارض مصرف دوز بالای کپسول کمال طلبی 


از فکر چی ؟

خب از فکر من دیگه !


منم از فکر تو بیرون اومدم . آخه این بیرون هوا بهتره . پاک تره . با حال تره .

صدای شر شر آب

ارتعاشات کاسه تبتی

زنگ


هیچی بهتر از بی ذهنی نیست

هیچی


روح وحشی

+دروغ چرا . با تو بودن خود خود مراقبه بود اما به تو فکر کردن خود خود استرسه.

حکایت دست ما کوتاه و خرما بر نخیل 

جز حسرت چی نصیبم میشه ؟!


اما تا وقتی که پا روی دم ام نذاشتن .

بعدش میشم یک ببر بنگال !


روح وحشی

+صبر هم حدی داره . گاهی باید به دیگران درس داد البته فقط گاهی .

باید دید درسی که میدی و درسی که میگیره به نفع تو و بقیه هم هست یا نه وگرنه ما در مقابل استاد خان دهر مربی مهدکودک هم نیستیم !


وقتی به خودکشی بعنوان راه رهایی از درد و رنج فکر میکنم تازه میفهمم چه ایده ی مزخرفیه !

چقدر خوب بود اگر میشد اول خودکشی کنی و بعد مست رها شدن از آلام زندگی بگی :


آخیش راحت شدم !

اما نمیشه چون لذت و زندگی با مرگ تمام میشن .

روح وحشی

+لذت مرگ هم مثل لذت زندگی از ما دریغ شده !


وقتی اتفاق می افتد که خیال میکنی کسی می آید و دستت را میگیرد ، معجزه ای اتفاق می افتد و همه چیز درست میشود 

وقتی اتفاق میافتد که به کسی و چیزی غیر خودت امیدواری 


نه کسی دستت را میگیرد

نه معجزه ای اتفاق می افتد

باید برخاست و کاری کرد 

و نه لزوما کارستان


روح وحشی

+کافیست خودمان باشیم 



معاون رفاه وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی: یکی از مهمترین دلایل فقر کودکان بی‌شناسنامه، نه فقر مادی بلکه فقر حقوقی است.

به گزارش کمپین فعالین بلوچ به نقل از شهروند؛ این گزارش می‌توانست خاطره یک سفر شیرین به چابهار باشد. اگر هنگامی‌که سفر داشت با تصویر زیبای «دریابزرگ» که آن روز سخت مواج بود و پسربچه‌های بلوچی که شادمانه آب‌تنی می‌کردند، پایان می‌یافت. آن‌جا که تصمیم گرفتیم حالا که به مناطق محروم چابهار بسیار نزدیک شده‌ایم، نزدیک‌ و نزدیک‌تر شویم و با آنها گفت‌وگو کنیم. تصویر چابهار زیبا شکست. خودرو که پیچید، توی کوچه‌های خاکی «پشت دادگستری» دیگر خبری از ویلاهای طرح رومی کنار دریا نبود. زاغه بود و خانه‌هایی با بلوک‌های سیمانی که نامنظم و گاه بی‌ملاط روی‌ هم چیده شده بودند با سقف‌هایی از الوار، پتوهای کهنه و مشما. «پشت دادگستری» کنایه نیست نام یکی از محروم‌ترین محله‌های ایران است.

چند زن بلوچ با لباس‌های رنگ‌ورورفته درحالی ‌که سخت رو گرفته بودند، پرده‌ها را کنار زدند و مردد در آستانه خانه ایستادند. یکی از زن‌ها بچه‌ای شیرخوار در آغوش داشت و بچه‌های قدونیم‌قد با پاهای برهنه و خاکی کنارشان ایستاده بودند. یکی از بچه‌ها به ‌جای لباس بلوچی لباس قرمزرنگ آرسنال به تن داشت و با چشم‌های سیاه و درشتش از پشت انبه بزرگی که نیمی از صورتش را پوشانده بود ما را تماشا می‌کرد. با راهنمای ما بلوچی حرف می‌زدند. حتی بچه‌ها فارسی بلد نبودند. بچه‌ها مدرسه نمی‌رفتند اما شبیه بچه‌های بازمانده از تحصیل هم نبودند، بازمانده از زندگی بودند. فقط یک دختربچه بین تمامی آن ١٢-١٠ کودک قدونیم‌قد می‌گفت مدرسه می‌رود. هیچ‌کدام از بچه‌ها شناسنامه نداشتند و ما نفهمیدیم آن یک دختربچه که شاید ١٠سالی داشت، چطور مدرسه می‌رفت. شاید منظورشان از مدرسه مکتب بود، چون یک کتاب عم جزو را سخت در آغوش می‌فشرد.

گفتند یک کودک بیمار دارند و دعوت کردند برویم توی خانه. نمی‌شود اسمش را خانه گذاشت، دخمه‌ای نمور و تاریک که بوی زهم می‌داد. آشپزخانه آنها چندتکه الوار بود که پتویی کهنه و پاره‌پاره رویش کشیده بودند و لایه‌ای ضخیم از روغن سیاه‌شده روی اجاق دو شعله را پوشانده و تمام اسباب آشپزخانه چندتکه ظرف رویی چرک گرفته بود. خانه با حیاط روی ‌هم ٧٠متر هم نبود. دو اتاق و یک آشپزخانه و حیاط کوچکی با یک سایه‌بان از حصیر نخل. تلی از لباس‌های کهنه وسط حیاط بود و مدرن‌ترین چیزی که در آن دخمه داشتند، یک لباسشویی فکسنی هیتاچی بود که با این‌ حال عجیب به سایر اسباب و اثاثیه خانه نمی‌آمد.

حاشیه پایین تمامی دیوارهای حیاط، لکه‌های قرمزرنگ لزجی بود که مگس‌ها در اطرافش می‌چرخیدند. بزرگترها همه پان مصرف می‌کردند، مخدری نازل و غیربهداشتی که توی دهان می‌گذاشتند و وقتی خیس می‌خورد و روی مغز اثر می‌گذاشت، پای دیوارها تف می‌کردند.

زینب، کودکی که می‌گفتند بیمار است روی تخت چوبی حیاط نشسته بود. پاهایش سوخته بود، جای سوختگی لکه‌های سیاه بود و پوستش گله‌گله ور‌آمده بود. در هوای گرم و شرجی تابستان چابهار تنها مسکن درد جان‌گداز سوختگی، پنکه قدیمی بود که رو‌به‌روی تخت زینب پت‌پت بی‌رمقی می‌کرد. نمی‌گفتند چه اتفاقی برای بچه افتاده. گفتیم بچه را بیمارستان برده‌اید؟ مادرش سرم شست‌وشویی را نشان داد و با حرص گفت سه‌هزار تومان پول این را داده‌ایم و پایش را می‌شوییم. لحنش طوری بود که ما به خوبی متوجه شدیم سه‌هزار تومان چه پول کلانی است. گفتیم چرا بیمارستان نمی‌برید؟ پای بچه عفونت می‌کند، بیمه دارد؟ بیمارستان نمی‌بردند و بیمه نداشت. می‌گفتند داروی بلوچی می‌زنند خوب می‌شود.

زینب وحشت‌زده گاه‌گاه پاهایش را نگاه می‌کرد، اشک در چشمانش حلقه می‌زد و گریه تلخش را از سر می‌گرفت. از پدرش که پیرمردی شکسته بود و مصرف پان دیگر دندان سالمی برایش نگذاشته بود، ‌پرسیدیم اجازه می‌دهید زینب را به بیمارستان ببریم؟ خندید و ‌گفت می‌ترسد. مادرش هم لبخند بی‌معنی به لب داشت. به درد خوکرده بودند، بیمارستان و خدمات پزشکی برایشان ناآشنا بود. با همان داروی بلوچی سر می‌کردند، می‌مرد یا شانس با او یار بود و زنده می‌ماند، برای هیچ‌کس مهم نبود. حتی والدینش به ‌سادگی به تقدیر زینب تن داده بودند. در همان دخمه آلوده و پر از مگس روی حصیری به دنیا آمده بود و ممکن بود بمیرد، گویی از ابتدا پا به زندگی نگذاشته است.

ما همین‌جا بودیم،  ما را ندیدید
از آنها درباره این‌که چرا تاکنون شناسنامه نگرفته‌اند، پرسیدیم. در جواب ما گفتند: «اقدام کردیم، به ما گفتند تابه‌حال کجا بوده‌اید، ما گفتیم ما همین‌جا بودیم، شما ما را ندیدید.»

کودکان بسیاری هستند که دیده نشده‌اند. خانواده‌هایی مانند خانواده زینب، کودکان کار و خیابان و کودکانی که از مادر ایرانی و پدر خارجی متولد می‌شوند. این کودکان کم نیستند و بسیاری از آنها اساسا شناسایی نشده‌اند. به گزارش وزارت کار تنها از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی ۵٠٠‌ هزار فرزند متولد شده است که بیش از ٢۵٠‌هزار نفر آن ها زیر ١٨‌سال و فاقد شناسنامه هستند.

در ‌سال ١٣٨٠ دفتر امور زنان وزارت کشور گزارشی را با عنوان «آشنایی با طرح گواتام» منتشر کرد که در آن وضع این زنان چنین توصیف شده است: «اکثر این زنان مجبورند در تک‌اتاق‌هایی در خانه‌هایی که کمترین اجاره را داشته باشد، با مستأجرین جورواجور زندگی کنند، آنها و دختران بی‌گناهشان و حتی پسرانشان در معرض انواع سوءاستفاده‌های جنسی و موادمخدر قرار می‌گیرند و از ترس آبرو جرأت بازگویی ندارند. دختران آنها سرگردان در کوچه‌ها و خیابان‌ها به تکدی‌گری مشغولند و در معرض ده‌ها مفسده قرار دارند.»

یکی از دلایل این وضع نابسامان آن است که این زنان خودسرپرست به علت داشتن همسر افغان و نداشتن شناسنامه یا فوت‌نامه همسر یا طلاق‌نامه نمی‌توانند تحت پوشش کمیته امداد یا بهزیستی قرار بگیرند.

معاونت رفاه وزارت کار چندی است تلاش دارد به وضع کودکان بی‌شناسنامه سامان دهد. احمد میدری، معاون رفاه وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی در توصیفش از ورود این معاونت به مسأله کودکان بی‌شناسنامه می‌گوید: «در یکی از این جلسات شورای ساماندهی کودکان کار فردی به من مراجعه کرد. یک کیسه کاغذ همراه خود داشت و می‌گفت، ما شناسنامه می‌خواهیم! در توضیح شرایطش گفت که ما مهاجرانی از سیستان‌وبلوچستان هستیم که از زمان رضاشاه از منطقه فرار کرده‌ایم و چند نسل است که چون رضاشاه به پدران ما شناسنامه نداد، ما هنوز شناسنامه نداریم. من پرسیدم که شما واقعا ایرانی هستید و در ایران زندگی می‌کنید؟ او گفت: من، همسر و فرزندانم در ایران به دنیا آمده و زندگی می‌کنیم اما شناسنامه نداریم. باید کاری برای این افراد می‌کردیم.»

میدری یکی از مهمترین دلایل فقر این افراد را نه فقر مادی که فقر حقوقی می‌داند؛ چراکه این افراد با نداشتن شناسنامه از تمامی حقوق اولیه خود محروم می‌مانند. معاونت رفاه تلاش دارد با مرتفع‌کردن مسائل قانونی، وضع این کودکان را بهبود ببخشد. اخیرا هم لایحه «اصلاح قانون تعیین‌تکلیف تابعیت فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی» تدوین‌ شده و بناست به مجلس ارسال شود. لایحه‌ای که در صورت تصویب می‌تواند کودکان بسیاری را از شرایطی مانند زینب نجات دهد. کودکانی که سال‌هاست قانونگذار در مورد آنها سکوت کرده و ابتدایی‌ترین حقوق آنها را نادیده گرفته است.

در مسیر بازگشت از چابهار به این فکر می‌کردم که زینب درست شبیه کودکی‌های من بود. دختربچه جنوبی آفتاب‌سوخته و لاغر. با این تفاوت که ما مرئی بودیم، وجودمان ثبت شد، مدرسه رفتیم و فرصت‌هایی برابرتر برای زیستن داشتیم.


بارها در زندگی کسانی را جدی و بعضی ها را زیادی جدی گرفتم در حالیکه شوخی بیش نبودند !


روح وحشی

+ آدم هایی دروغین

آدم هایی سبک مغز

آدم هایی در مراحلی از زندگی که دوامی ندارد 

آدم هایی با ذهن بیمار


هر چه غیر از یک آدم بالغ که میتوان جدی اش گرفت