صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو






■ مردِ دانا انسان را چنین می‌نامد: جانوری با گونه‌های سرخ.


دوستانِ من! مردِ دانا چنین می‌گوید: شرمساری! شرمساری! شرمساری! این است تاریخ بشر!


از این رو، مردِ بزرگ وار هرگز کسی را شرمسار نمی‌کند و خود از دیدار دردمندان شرمسار می‌شود.


اگر بنا باشد که اهلِ رحم باشم، نخواهم که آن را بر زبان آورم. و رحم آوردن ام همان به که از دور باشد.


همان به که پیش از آن که بشناسند ام، چهره نهان کنم و بگریزم. دوستانِ من! شما را نیز می‌فرمایم که چنین کنید.


به راستی، بهر دردمندان چه‌ها که نکرده ام. اما از آن زمان که آموخته ام خود را شادتر کنم این کار را همیشه به از آن کار یافته ام.


انسان از آغازِ وجود، خود را بسی کم شاد کرده است. برادران، «گناه نخستین» همین است و همین!


هر چه بیش تر خود را شاد کنیم، آزردنِ دیگران و در اندیشه یِ آزار بودن را بیشتر از یاد می‌بریم.


هرگاه که دردمندی را هنگام درد کشیدن دیده ام، از شرم اش شرمسار شده ام، زیرا به یاری برخاستن ام غرور اش را پایمال کرده است.


زیرِ بارِ منت های بزرگ بودن کینه توز می‌کند نه سپاس گزار...


«چیزی را آسان نپذیرید! با پذیرفتنِ تان بر بخشنده منت گذارید!» چنین است اندرزِ من به آنانی که چیزی برایِ بخشیدن ندارند.


اما گدایان را یکسره باید از میان برداشت! به راستی، ایشان را چیزی دادن مایه یِ برآشفتگی ست و چیزی ندادن نیز.


یک وجدان ناراحت به انسان آزار کردن می‌آموزد.

به راستی بهتر است انسان عمل شر انجام دهد تا اینکه اندیشه پست و کوچکی را در خاطرش بگذراند. از آنجا که شرارت خودش اقرار می کند (من بیماری هستم!)، اما اندیشه ی پست خود را پنهان می کند تا اینکه سر تا پای آدمی را تسخیر کند


با آدمیان زیستن دشوار است، زیرا خاموش ماندن بسی دشوار است.


بزرگ ترین بیدادِ ما نه به آن کسی ست که از او بیزار ایم. بل با کسی ست که با او هیچ سر و کارِمان نیست.


و چون دوستی با تو بدی کند، با او بگو: «آنچه با من کرده ای بر تو بخشودم. اما آنچه با خود کرده ای را چه گونه توانم بخشود؟»


دل را نگاه دار! دل چو رفت سر نیز چه زود از پیِ دل می‌رود!


وای بر آن عاشقانی که از رحمِ شان برتر، پایگاهی ندارند.



چنین گفت زرتشت

 گفتارهای زرتشت بخش دوم

 درباره‌ی رحیمان

فردریش نیچه 

ترجمه‌ی داریوش آشوری


نکته : نوشته ها هیچ ارتباط اسنادی و واقعی با زرتشت ندارند .



@sahaja_yoga

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی