هیچ چیزی سکر آورتر از سکوت ذهن و غوطه وری در بیکرانگی درون نیست .
حس یکی شدن با جهان هستی . شنیدن نبض خاک . بال زدن مگس .
غرق شدن در آبی که فرسخ ها دورتره ...
چقدر به چنین آرامشی نیاز دارم .
همیشه آرزو داشتم توی کلبه ای میان جنگل یا یک باغ ژاپنی با شن هایی که به سبک ذن طراحی شدن ...یک باغ ذن زندگی کنم .
شاید یک روز به آرزوم برسم و شاید نه .
تا اون روز با ولع به تصاویر باغ ذن زل میزنم و در ذهنم خودم را اونجا تصور میکنم .
سنگینی افکار مملو از نگرانی روی دوش من چنان سنگینی میکنه که کم کم در باتلاق روز_مرگی فرو میرم .
صدای پرنده ها
صدای آب
صدای جنگل
شده همدم و همراه من ...
آرزوم بزرگ نیست اما به نظر دست نیافتنی ه .
شاید روزی بتونم یک کلبه در جنگل درونم بسازم و در اون به موسیقی طبیعت گوش کنم .
روح وحشی
+آوار افکار بیهوده روی سرم خراب شده