صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو


بیان اجازه بیش از 10 پست در روز را نمیدهد لذا ما اینجا نوشتیم . با اجازه همای عزیزمان     

با اینکه از دیروز کلی حرف زدم و پست ارسال کردم درونم سکوت عجیبیه . این سکوت بهم کمک میکنه تا واقعا بفهمم چی میخوام . هم از خودم وهم از زندگی. از لحظه هایی که میگذره . یه جورایی دارم به آرامشی که دنبالش بودم می رسم .شک نکنید که هر چیزی از دل متضادش زاده میشه ... آرامش هم از دل سرگشتگی . وقتی از درون آرام باشی بیرون هم پر میشه از آرامش .دلیلش هم روشنه . هر چی ما حس میکنیم نتیجه ی نگاه ماست و نگاه ما ناشی از ذهنیات ما . به قول آندره ژید سعی کن زیبایی در نگاه تو باشه و به قول سهراب سپهری چشم ها را باید شست .جور دیگر باید دید . 

البته منکر شور و هیجان درونی خودم نیستم . من یک دهنده ی عشق هستم . دهنده های عشق هرگز نمیتونن منفعل باشند . در عین شور و اشتیاق پر هستم از آرامش . آرامشی که از پوسته سرگشتگی زاییده شده . آرامشی که نتیجه ی بلوغ های ناپیوسته اما متوالی من هست .

کسانی که  نوشته های من را در این سالیان دنبال می کنند خوب من رو شناختن اما افرادی که قضاوت شون نتیجه ی سطحی نگری و در اثر خواندن مقطعی مطالبه  ،به من میگن روح ناآرامی داری وبصورت توهینی و پرخاش و تحقیری برام آرزوی شفا و رام شدن می کنن . واقعا خندم میگیره از این قضاوت هایی که هیچ تفکری پشت اونها نیست . بگذریم ...قضاوت هرگز برام مهم نبوده .آنچه رنجم میده کج فهمی هاست ...

همه ی ما درون مون پر از حرف های نگفته است . 

بعضی ها میتوانند بگویند و نمی دانند چگونه .

بعضی ها اساسا نمی توانند بگویند .

بعضی ها هم میتوانند بگویند و هم قدرت نوشتن احساسات و اندیشه خودشان را دارند.

من از دسته ی آخرم . خوب خودم رو میشناسم . تمام محسنات و عیوبم رو ...اونها رو پذیرفتم و هیچ عنادی باهاشون ندارم . احساسم رو میشناسم . نیازهام رو ... خطوط قرمزم و ارزش هام رو خوب میشناسم ... خداوند توان بیان احساس رو بهم داده ...باتمرین نوشتن رو یاد گرفتم و استعدادم رو پرورش دادم ... عشق رو درونم سقط نکردم و سرازیرش کردم بیرون ...منحصرش نکردم به یک نفر ... تراوشات ذهنی و احساسیم رو بی هیچ خجالت بروز دادم چون نه تنها باعث خجالتم نبود که باعث مباهاتم هم هست . 

کسانی که مطالب من رو بطور جدی در فضای مجازی دتبال کرده اند با من هم ذات پنداری می کنند . اونجور که خودشون میگن اینه : جانا سخن از زبان ما میگویی . یا با خوندنت به آرامش می رسم و غیره...

اینا یعنی قلم من در همین حدی که شاهدش هستید فقط مال خودم نیست.

مسئولیت دارم در قبال تقدس این قلم ...

در این چند سال که بی سانسور تجربیات و یافته ها ؛  افکار واحساسم رو در طبق اخلاص به مخاطبانم هدیه کردم دوستان جان فراوانی پیدا کردم ...حتی تا به رفت و آمد خانوادگی ... همدلی و همراهی در مشکلات ... همفکری ...رفاقت و ...

نوشتن به من کمک میکنه خودم رو پیدا کنم .در این روند سعی میکنم یافته هام رو صادقانه در قالب شعر و واگویه و متون مختلف منتقل کنم . حتی تراوشات احساسی من و نامه هایی که مینویسم اهداف خاصی رو دنبال می کنن .هر کدام پیامی دارن که سعی میکنم با توجه به شناختی که از ذائقه ی مخاطب دارم اون رو در عین حفظ عیار و خلوص و سادگی جوری ارائه کنم که مفهوم و جذاب باشه . تا شاید کمکی باشم هر چند کوچک برای آرامش دل و جان یارانم .

نکته لازم به ذکر اینه که شما اینجا در مفاهیم و پیام ها هیچ کذبی نمیبینید اما اتوبیوگرافی هم نیست ...

منکر عشق خودم نمیشم . بله در من عشقی هست که منحصر به یک نفر نیست و در عین حال عشقی هم هست که در انحصار یک نفره و لاغیر . جنس اینها یکی ست اما معشوق ها متفاوت .اولی به کلیت زندگی و دومی به کسی که همه ی من شد و در حال حاضر نام او با واژه ی عشق برای من برابری میکنه . از حضور فیزیکی او محروم هستم اما روح ما به هم گره خورده و لحظه ای از من جدا نیست . عشقی که با تمام درد هجر حاضر نیستم از دستش بدم و یا جایگزین اش کنم تا التیام پیدا کنم چرا که او هر آنچه میخواستم به من داد هرچند قدر این موهبت الهی را ندونست و با بی توجهی به همه چی پشت پا زد تا عاقلانه رفتار کرده باشه. قضاوتش نمیکنم اما برای من او هر چه که هست بهترینه . او همان عشق است و هجر و درد و زخم هایی که به من هدیه کرد رو به جان میخرم . خلاصه اینکه " دست ما کوتاه و خرما بر نخیل " مهم نیست خرماش اعلاست یا معمولی یا هر چی ... برای من رطب است ...شیرین و گوارا  :)

بله دوستان جان ... من آرامم . آرامشی همراه سرگشتگی تا راه به من بنماید اویی که خود راه است و مقصد و مقصود . 

از اینی که هستم هیچ ابایی ندارم و شاکرم و به داشته ها و نداشته هام راضی . و خودم رو خوشبخت و موفق می دونم و با تمام وجود باور دارم هر آنچه هست همانی است که باید باشد حتی اگر من توان اصلاح داشته باشم و اصلاحی صورت بگیرد باز هم این واقعه در همان ماجرا می گنجد ... توکل انفعال نیست . تلاشی است که پایه اش نتیجه مداری نیست بلکه سپردن آن به خالق جهان هستی است که بی شک او بهتر می داند چه برای ما خوب تر است .

قضاوتم نکنید ...هر چند آزادید ...

با احترام

روح وحشی


دانلودها در ادامه ی مطلب


 دانلود آواز بسیار زیبا و پرمعنای ملاقات با دوزخیان


دانلود



دانلود آواز فوق العاده ی من از جهانی دگرم

دانلود

ملاقات با دوزحیان


آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید
زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم
بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد

آن لحظـــه کــه بـا دوزخیــــان کنـــــم مـــلاقات
یک خمـــره شـــراب ارغـــوان بــرم به سوغات

هرقدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافی
بنشینـــــم و بــــا دوزخیـــــــان کنـــم تــــلافی

جــز ساغـــر و میخانــــه و ساقـــی نشنـاسـم
بــر پــایـــه پیمانــه و شـادی است اســـاسـم

گر همچــو همــــای از عـطش عشق بسـوزم
از آتــــــــش دوزخ نــــهراســــــم نــــهراســـــم

آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید
زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد

تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم
بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد


****

من از جهانی دگرم



من از جهانی دگرم من از جهانی دگرم ساقـی از ایـن عالـم واهی رهـایـم کـن

رهـــــایـــــــــم کـــــن


نمـی خواهـــم در ایـــن عــالـم بمـــانم بیا از این تـن آلوده و غمگین جدایم کـن

جــــدایـــــــــم کـــــن


تـو را اینجـا بـه صدهـا رنگ مـی جوینـد تــو را بـا حیلــه و نیــرنـگ مـی جـوینــد


تـو را با نیـزه هــا در جنگ مــی جوینـد تــو را اینجا بـه گرد سنگ مـی جـوینــد


تـو جــــــان مـــــی بخشـــی و اینجـــــا بـــه فتـــوای تــو می گیرنـد جــان از مــا

نمیدانم کی ام من نمیدانم کی ام من آدمــم روحـم خـدایـم یــا کــه شیطانـم

تو با خود آشنایم کن



اگــــــــــر روح خـــــداونــــــدی دمیده در روان آدم و حواست


پس ای مردم خـدا اینجاست خـدا در قـلب انسان هـاست


بـه خـود آی تــا کـه دریــابــی خـدا در خـویشتـن پیـداسـت



همـای از دست ایــن عـالـم


پر پرواز خود بگشود و در خورشید و آتش سوخت


خداوندا بسوزانم همایم کن



نمـی خواهـــم در ایـــن عــالـم بمـــانم بیا از این تـن آلوده و غمگین جدایم کـن

جــــدایـــــــــم کـــــن


مـن از جهانی دگـرم


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی