صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم

صنما کشتی دل را به گل انداخته ام

! هر چه بود بگذشت و ما نیز بگذشتیم





ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها زمانی جوهره ی واقعی خود را بروز می دهیم که در هم شکسته و له شویم ! عهد عتیق


ادیان از لحظه‌ای که دم از اخلاق می‌زنند و با صدور فرمان تهدید می‌کنند، به خطا می‌روند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست. هم‌نوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت می‌کنند. شما از روز داوری الهی سخن می‌گویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیده‌ام که به مراتب از آن سخت‌تر است؛ من داوری آدمیان را دیده‌ام...
می‌خواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همه‌روزه رخ می‌دهد...

آلبر کامو



نام ات را خواندم

راس آغاز پاییز

ساعت ؛  12 را  نواخت

و قطره ای  چکید

از چشم های من

بر لبان زیبایت

به نشانه ی تولد باران

در فصلی محزون

فصلی پر از شوق

فصلی در بطن اش هزاران رنگ

پلک هایم را سپردم به مهر لبانت

پر از شوق بودم

که بار دگر "ماه من " بخوانی مرا

و تو هیچ نگفتی

عجیب دلتنگم یار

دلتنگ تمام آنچه از آن من بود

و تو محرومم کردی

دلتنگ چشم هایت

وقتی در سکوت نگاهم میکردی

نگاهت میکردم

و بی واژه از عشق میگفتیم

قرارمان دیشب بود

راس آغاز پاییز 

و تو نبودی 

...

روح وحشی

پ.ن. و گاهی انتظار همان مرگ است

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی